بریدهای از کتاب از دیار آشتی اثر فریدون مشیری
7 روز پیش
صفحۀ 100
دوست آشفتگی خاطر ما می خواهد عشق بر ما همه باران بلا می خواهد آنچه از دوست رسد ، جان ز خدا می طلبد و آنچه را عشق دهد ، دل به دعا می خواهد پیر ما غسل به خوناب جگر می فرمود : که دل آیینه ی عشق است ، صفا می خواهد تو و تابیدن در کلبه ی درویشی ما؟ تو خود اینگونه نخواهی ، که خدا می خواهد بوسه ای زان لب شیرین ! که دل خسته ی من پای تا سر همه درد است دوا می خواهد گوش جانم ، سخن مهر تو را می طلبد باغ شعرم ، نفس گرم تو را می خواهد همچو گیسوی بلند تو شبی می باید تا بگویم که دلم از تو چه ها می خواهد تا گشاید دل تنگم به پیامی بفرست آنچه گل از نفس باد صبا می خواهد
دوست آشفتگی خاطر ما می خواهد عشق بر ما همه باران بلا می خواهد آنچه از دوست رسد ، جان ز خدا می طلبد و آنچه را عشق دهد ، دل به دعا می خواهد پیر ما غسل به خوناب جگر می فرمود : که دل آیینه ی عشق است ، صفا می خواهد تو و تابیدن در کلبه ی درویشی ما؟ تو خود اینگونه نخواهی ، که خدا می خواهد بوسه ای زان لب شیرین ! که دل خسته ی من پای تا سر همه درد است دوا می خواهد گوش جانم ، سخن مهر تو را می طلبد باغ شعرم ، نفس گرم تو را می خواهد همچو گیسوی بلند تو شبی می باید تا بگویم که دلم از تو چه ها می خواهد تا گشاید دل تنگم به پیامی بفرست آنچه گل از نفس باد صبا می خواهد
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.