بریدهای از کتاب شما که غریبه نیستید اثر هوشنگ مرادی کرمانی
1403/9/28
صفحۀ 235
صفحهی سفید کاغذ بهترین کسی بود که حرفهایم را گوش میکرد، گوش میکرد و گوش میکند. صفحهی سفید کاغذ مسخرهام نمیکند. چیزهایی که میگویم تو دلش نگه میدارد. چیزی را به رُخم نمیکشد. آزارم نمیدهد. دلسوزی بیجا نمیکند. خجالتم نمیدهد. نیش نمیزند. پدر، مادر، خواهر و برادر و همهی کسم است. مرا به گذشته میبرد، به آینده میبرد، به خیالهام میبرد. به رنجها و شادیهایم. بغض میکند، لبخند میزند. قاه قاه میخندد. همه جا میبرد. دوستش دارم، از چشمهام بیشتر. مینشیند جلویم، میگوید بنویس.
صفحهی سفید کاغذ بهترین کسی بود که حرفهایم را گوش میکرد، گوش میکرد و گوش میکند. صفحهی سفید کاغذ مسخرهام نمیکند. چیزهایی که میگویم تو دلش نگه میدارد. چیزی را به رُخم نمیکشد. آزارم نمیدهد. دلسوزی بیجا نمیکند. خجالتم نمیدهد. نیش نمیزند. پدر، مادر، خواهر و برادر و همهی کسم است. مرا به گذشته میبرد، به آینده میبرد، به خیالهام میبرد. به رنجها و شادیهایم. بغض میکند، لبخند میزند. قاه قاه میخندد. همه جا میبرد. دوستش دارم، از چشمهام بیشتر. مینشیند جلویم، میگوید بنویس.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.