بریده‌ای از کتاب ناتور دشت اثر جی. دی. سلینجر

بریدۀ کتاب

صفحۀ 106

اما کاری که دوست داشتم بکنم خودکشی بود. دلم می‌خواست خودمو از پنجره بندازم بیرون. همین‌کارَم می‌کردم اگه مطمئن بودم وقتی می‌رسم زمین یکی جمعَم می‌کنه و رومو می‌پوشونه. دوس نداشتم یه عده فضولِ مشنگ دورم جمع شَن و قیافه و هیکلِ خونیمو تماشا کنن.

اما کاری که دوست داشتم بکنم خودکشی بود. دلم می‌خواست خودمو از پنجره بندازم بیرون. همین‌کارَم می‌کردم اگه مطمئن بودم وقتی می‌رسم زمین یکی جمعَم می‌کنه و رومو می‌پوشونه. دوس نداشتم یه عده فضولِ مشنگ دورم جمع شَن و قیافه و هیکلِ خونیمو تماشا کنن.

6

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.