بریدهای از کتاب کتاب پسر اثر آندری نیکولایدیس
1403/10/4
3.3
11
صفحۀ 16
ولی دیگر جان سر و کله زدن نداشتم با خصومت های هر روزه و امیال سر کوب شده و حقه های دوزاریِ آدم های که می دیدم:کسانی که طوری با من رفتار می کردند انگار کورم و به خیال خودشان سرم را جوری شیره مالیده اند که من حسن نیت شان را باور کرده ام و قشنگ سر کارم گذاشته اند،در صورتی که من جوری نگاه شان می کردم انگار اصلا وجود ندارند.
ولی دیگر جان سر و کله زدن نداشتم با خصومت های هر روزه و امیال سر کوب شده و حقه های دوزاریِ آدم های که می دیدم:کسانی که طوری با من رفتار می کردند انگار کورم و به خیال خودشان سرم را جوری شیره مالیده اند که من حسن نیت شان را باور کرده ام و قشنگ سر کارم گذاشته اند،در صورتی که من جوری نگاه شان می کردم انگار اصلا وجود ندارند.
1
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.