بریدهای از کتاب آخرین فرصت اثر سمیرا اکبری
1404/1/17
صفحۀ 226
- یه خانمی هم اومد بهم سلام کرد و احوال تو و بچه ها رو پرسید. - خب کی بود؟ [...] - نمیدونم. من که ندیدم بنده خدا رو، از صداش حدس زدم یا دختر خالهات باشه با همکار مدرسهات. [...] - میگم علی زشت نیست، اینجوری سرت پایین باشه و با زنهای دوست و فامیل حرف بزنی؟ یه موقع ناراحت نشن؟ علی بلند شد، به طرف پنجره رفت و گفت: - نه عزیزم! ناراحت که نمیشن هیچ، اتفاقا زیر نگاه نامحرم معذب هم نیستن و راحت صحبتشون رو میکنن. این حکم اسلامه، دوست و آشنا هم فرقی نمیکنه مثلا خانم نافهفشان، چند ساله که منشی دفترمه؟! فرح خانم رو چند بار تا حالا دیدم؟! چند دفعه رفتیم خونهٔ خاله جان؟! [...] دستش را به چهارچوب پنجره زد. - شاید باور نکنی، اما اگه الان پنجره رو باز کنم و فرح خانم، خاله جان و خانم نافهفشان جلو روم ظاهر بشن، نمیتونم از هم تشخیصشون بدم، فقط از تُن صداشون میتونم بفهمم کدوم هستن.
- یه خانمی هم اومد بهم سلام کرد و احوال تو و بچه ها رو پرسید. - خب کی بود؟ [...] - نمیدونم. من که ندیدم بنده خدا رو، از صداش حدس زدم یا دختر خالهات باشه با همکار مدرسهات. [...] - میگم علی زشت نیست، اینجوری سرت پایین باشه و با زنهای دوست و فامیل حرف بزنی؟ یه موقع ناراحت نشن؟ علی بلند شد، به طرف پنجره رفت و گفت: - نه عزیزم! ناراحت که نمیشن هیچ، اتفاقا زیر نگاه نامحرم معذب هم نیستن و راحت صحبتشون رو میکنن. این حکم اسلامه، دوست و آشنا هم فرقی نمیکنه مثلا خانم نافهفشان، چند ساله که منشی دفترمه؟! فرح خانم رو چند بار تا حالا دیدم؟! چند دفعه رفتیم خونهٔ خاله جان؟! [...] دستش را به چهارچوب پنجره زد. - شاید باور نکنی، اما اگه الان پنجره رو باز کنم و فرح خانم، خاله جان و خانم نافهفشان جلو روم ظاهر بشن، نمیتونم از هم تشخیصشون بدم، فقط از تُن صداشون میتونم بفهمم کدوم هستن.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.