بریده‌ای از کتاب بادام اثر وون پیونگ سون

Ramina

Ramina

1403/11/13

بریدۀ کتاب

صفحۀ 156

گن هربار در زندگی به دست اندازی گیر می‌کرد، به خودش یادآوری می‌کرد که زندگی همین است؛ یک لحظه دست مادرت را گرفته‌ای و احساس گرما و امنیت می‌کنی و لحظه‌ای بعد آن دست‌ها بی‌هیچ توضیحی دستت را رها می‌کنند. و او هرقدر هم که تلاش می‌کرد، آخرش رها شده و تنها می‌ماند.

گن هربار در زندگی به دست اندازی گیر می‌کرد، به خودش یادآوری می‌کرد که زندگی همین است؛ یک لحظه دست مادرت را گرفته‌ای و احساس گرما و امنیت می‌کنی و لحظه‌ای بعد آن دست‌ها بی‌هیچ توضیحی دستت را رها می‌کنند. و او هرقدر هم که تلاش می‌کرد، آخرش رها شده و تنها می‌ماند.

77

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.