بریدهای از کتاب خون خورده اثر مهدی یزدانی خرم
1402/9/12
صفحۀ 250
یاد پدرش افتاد که همیشه میگفت «گاهی مصیبت اونقدر زیاد میشه که بازموندهٔ بدبخت فرصتِ مُردن و دق کردن هم گیرش نمیآد. مخصوصاً اگه جوون از دست داده باشه و بعضی اوقات جای همهٔ عمرِ جوونش هم باید زندگی کنه.» میکوبید روی پایش و ادامه میداد «خدا برای هیچکس نیاره.»
یاد پدرش افتاد که همیشه میگفت «گاهی مصیبت اونقدر زیاد میشه که بازموندهٔ بدبخت فرصتِ مُردن و دق کردن هم گیرش نمیآد. مخصوصاً اگه جوون از دست داده باشه و بعضی اوقات جای همهٔ عمرِ جوونش هم باید زندگی کنه.» میکوبید روی پایش و ادامه میداد «خدا برای هیچکس نیاره.»
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.