بریده‌ای از کتاب همه بدون استثنا: رمان اثر آنا کوئیندلن

بریدۀ کتاب

صفحۀ 348

روزی که مادرم برای هماهنگ کردن برنامه‌ی سفرشان، به اینجا زنگ زده بود، گفت: «چطوری داری دووم می‌آوری؟» «دارم سعی می‌کنم.» «خب. این سوالیه که ممکنه همه اون شب ازت بکنن.» سعی می‌کنم هر روز سعی می‌کنم. حالا این تنها چیزی است که می‌دانم. این زندگی من است. من سعی می‌کنم.

روزی که مادرم برای هماهنگ کردن برنامه‌ی سفرشان، به اینجا زنگ زده بود، گفت: «چطوری داری دووم می‌آوری؟» «دارم سعی می‌کنم.» «خب. این سوالیه که ممکنه همه اون شب ازت بکنن.» سعی می‌کنم هر روز سعی می‌کنم. حالا این تنها چیزی است که می‌دانم. این زندگی من است. من سعی می‌کنم.

2

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.