بریده‌ای از کتاب خاطرات یک آدم کش اثر یونگ-ها کیم

Kimia

Kimia

1404/4/18

بریدۀ کتاب

صفحۀ 124

تازه حالاست که حقیقتاً متوجه معنی بَندی از سوترای قلب می‌شوم که حفظش کرده بودم. می‌نشینم روی تخت و مدام برای خودم می‌خوانمش: پس در فنا نه شکلی هست، نه حسی، نه فکری، نه طریقی، نه شعوری. نه چشمی، نه گوشی، نه دماغی، نه زبانی، نه تَنی، نه ذهنی. نه رنگی، نه صدایی، نه بویی، نه طعمی، نه لمسی. نه ادراک ذهن، نه ادراک حس. نه جهلی، نه دانشی، نه حاصلِ جهلی. نه هلاکی، نه مرگی، نه پایانی بر این‌ها. نه دردی هست و نه دلیل دردی، یا تسکین درد، نه صراط مستقیمی که درد سرمنزل اوست. نه حکمتی که حاصل آری! که حاصلْ خودْ همه فناست.

تازه حالاست که حقیقتاً متوجه معنی بَندی از سوترای قلب می‌شوم که حفظش کرده بودم. می‌نشینم روی تخت و مدام برای خودم می‌خوانمش: پس در فنا نه شکلی هست، نه حسی، نه فکری، نه طریقی، نه شعوری. نه چشمی، نه گوشی، نه دماغی، نه زبانی، نه تَنی، نه ذهنی. نه رنگی، نه صدایی، نه بویی، نه طعمی، نه لمسی. نه ادراک ذهن، نه ادراک حس. نه جهلی، نه دانشی، نه حاصلِ جهلی. نه هلاکی، نه مرگی، نه پایانی بر این‌ها. نه دردی هست و نه دلیل دردی، یا تسکین درد، نه صراط مستقیمی که درد سرمنزل اوست. نه حکمتی که حاصل آری! که حاصلْ خودْ همه فناست.

260

20

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.