بریدۀ کتاب
1402/11/17
صفحۀ 86
بیلبو سرخ شد وبرقی از خشم در چشمش هویدا کشت.صورت مهربانش رنگی از خشونت گرفت.فریاد زد:«از کجا معلوم که اشتباه نمیکنی؟و در ضمن به تو چه مربوط است که من میخواهم با حلقهام چه کار کنم؟ مال خودم است.خودم پیدایش کردهام.مال من شده است.» گندالف گفت:«بله،بله، ولی دلیلی ندارد کهدعصبانی بشوی.» بیلبو گفت:«اگر عصبانی هستم تقصیر تو است.مال خودم است،گفتم که،مال خودِ خودم_عزیز خودم،بله عزیز خودم است.»
بیلبو سرخ شد وبرقی از خشم در چشمش هویدا کشت.صورت مهربانش رنگی از خشونت گرفت.فریاد زد:«از کجا معلوم که اشتباه نمیکنی؟و در ضمن به تو چه مربوط است که من میخواهم با حلقهام چه کار کنم؟ مال خودم است.خودم پیدایش کردهام.مال من شده است.» گندالف گفت:«بله،بله، ولی دلیلی ندارد کهدعصبانی بشوی.» بیلبو گفت:«اگر عصبانی هستم تقصیر تو است.مال خودم است،گفتم که،مال خودِ خودم_عزیز خودم،بله عزیز خودم است.»
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.