بریدهای از کتاب پیرمرد صدساله ای که از پنجره بیرون پرید و ناپدید شد اثر یوناس یوناسون
دیروز
صفحۀ 67
ژولیوس در مزرعه ٔ خانوادهاش کار میکرد و هر روز از پدرش که معتقد بود، او به درد هیچ کاری نمیخورد کتک میخورد. ژولیوس ۲۵ ساله بود ،که مادرش از سرطان مرد و او بسیار اندوهگین شد، کمی بعد پدرش وقتی تلاش میکرد، ماده گوسالهای را از باتلاق نجات بدهد، در باتلاق گیر افتاد و مرد ژولیوس باز هم اندوهگین شد، چون خیلی به ماده گوساله اُنس گرفته بود.
ژولیوس در مزرعه ٔ خانوادهاش کار میکرد و هر روز از پدرش که معتقد بود، او به درد هیچ کاری نمیخورد کتک میخورد. ژولیوس ۲۵ ساله بود ،که مادرش از سرطان مرد و او بسیار اندوهگین شد، کمی بعد پدرش وقتی تلاش میکرد، ماده گوسالهای را از باتلاق نجات بدهد، در باتلاق گیر افتاد و مرد ژولیوس باز هم اندوهگین شد، چون خیلی به ماده گوساله اُنس گرفته بود.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.