بریده‌ای از کتاب روزی که حیوانات جنگل، شکایت نامه تنظیم کردند اثر سیدسعید هاشمی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 6

شیر رفت توی دادگاه. از اطلاعات طبقه اول پرسید: «آقا ببخشید! من شکایت دارم.» توی اطلاعات، اتاق اول را به او نشان دادند و گفتند باید برود و شکایتش را آنجا ثبت کند. شیر، خوشحال از اینکه تا پس‌گرفتن حق حیوانات جنگل زمان زیادی نمانده، رفت سمت اتاق اول. توی اتاق اول خانمی پشت کامپیوتر نشسته بود. شیر گفت: «ببخشید خانم! من شکایت دارم.» خانم انگشت‌هایش را روی کیبورد کامپیوتر تکان داد و گفت: «نام؟» – شیر! – نام خانوادگی؟ شیر با تعجب مثل مُنگُل‌ها یارو را نگاه کرد. خانم داد زد: «با توام… هوی! مگه نمی‌شنوی؟ نام خانوادگیت چیه؟» – نام خانوادگی دیگه چیه؟ – یعنی تو نام خانوادگی نداری؟ – من خانواده دارم. افراد خانواده‌ام هم نام دارند، یعنی اونارو باید دونه‌دونه نام ببرم؟ یارو با بی‌حوصلگی گفت: «شناسنامه تو بده ببینم بابا!»

شیر رفت توی دادگاه. از اطلاعات طبقه اول پرسید: «آقا ببخشید! من شکایت دارم.» توی اطلاعات، اتاق اول را به او نشان دادند و گفتند باید برود و شکایتش را آنجا ثبت کند. شیر، خوشحال از اینکه تا پس‌گرفتن حق حیوانات جنگل زمان زیادی نمانده، رفت سمت اتاق اول. توی اتاق اول خانمی پشت کامپیوتر نشسته بود. شیر گفت: «ببخشید خانم! من شکایت دارم.» خانم انگشت‌هایش را روی کیبورد کامپیوتر تکان داد و گفت: «نام؟» – شیر! – نام خانوادگی؟ شیر با تعجب مثل مُنگُل‌ها یارو را نگاه کرد. خانم داد زد: «با توام… هوی! مگه نمی‌شنوی؟ نام خانوادگیت چیه؟» – نام خانوادگی دیگه چیه؟ – یعنی تو نام خانوادگی نداری؟ – من خانواده دارم. افراد خانواده‌ام هم نام دارند، یعنی اونارو باید دونه‌دونه نام ببرم؟ یارو با بی‌حوصلگی گفت: «شناسنامه تو بده ببینم بابا!»

8

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.