بریده‌ای از کتاب مشعلی در برابر شب اثر صبا طاهر

وایولت

وایولت

1404/3/15

بریدۀ کتاب

صفحۀ 290

(اون فقط یه بچه است.) با دست راستم مشتی به چانه ماسک میزنم و او را روی زمین می اندازم. خشم درونم آزاد میشود و در حالی که مشتها را روی سرش فرود می آورم، حتی زنجیرها را حس نمیکنم. (اون یه بچه است که تو مثل آشغال باهاش رفتار میکنی و فکر میکنی حسش نمیکنه، ولی میکنه، و تا زمانی که بمیره حسش می کنه، فقط چون تو اون قدر مریضی که نتیجه کارت رو نمیبینی.) دستهایی به پشتم چنگ میزنند. صدای گرومپ گرومپ چکمه ها به گوش می رسد و دو ماسک وارد سلول میشوند.

(اون فقط یه بچه است.) با دست راستم مشتی به چانه ماسک میزنم و او را روی زمین می اندازم. خشم درونم آزاد میشود و در حالی که مشتها را روی سرش فرود می آورم، حتی زنجیرها را حس نمیکنم. (اون یه بچه است که تو مثل آشغال باهاش رفتار میکنی و فکر میکنی حسش نمیکنه، ولی میکنه، و تا زمانی که بمیره حسش می کنه، فقط چون تو اون قدر مریضی که نتیجه کارت رو نمیبینی.) دستهایی به پشتم چنگ میزنند. صدای گرومپ گرومپ چکمه ها به گوش می رسد و دو ماسک وارد سلول میشوند.

12

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.