بریدۀ کتاب
جمعشان جمع شد. مجید هم از خواب پا شد. یوسف سفرهی شام را پهن کرد. تا بشقاب های کتلت نشست وسط سفره، ابوعباس دستانش را بالا گرفت و گفت:《جَیِّد!》رسول پشت بندش گفت:《جَیِّد جَیِّد!》 عباس که با سالاد آمد، حاج یاسین ادامه داد:《جداً جَیِّد جَیِّد!》انگار دومینو به جواد رسید:《جداً جداً جَیِّد جَیِّد!》بعد همگی با مشت های گرهکرده شبیه سرودهای حزبالله لبنان همنوا شدند:《جداً جداً، جَیِّد جَیِّد!...جداً جداً، جَیِّد جَیِّد!》
جمعشان جمع شد. مجید هم از خواب پا شد. یوسف سفرهی شام را پهن کرد. تا بشقاب های کتلت نشست وسط سفره، ابوعباس دستانش را بالا گرفت و گفت:《جَیِّد!》رسول پشت بندش گفت:《جَیِّد جَیِّد!》 عباس که با سالاد آمد، حاج یاسین ادامه داد:《جداً جَیِّد جَیِّد!》انگار دومینو به جواد رسید:《جداً جداً جَیِّد جَیِّد!》بعد همگی با مشت های گرهکرده شبیه سرودهای حزبالله لبنان همنوا شدند:《جداً جداً، جَیِّد جَیِّد!...جداً جداً، جَیِّد جَیِّد!》
1
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.