بریده‌ای از کتاب مرگ ایوان ایلیچ اثر لی یف نیکالایویچ تولستوی

Shamim

Shamim

1403/5/19

بریدۀ کتاب

صفحۀ 92

پیوسته همان رنج تحلیل‌ناپذیر را به تنهایی تحمل می‌کرد و پیوسته در تنهایی به همان معمای ناگشودنی می‌اندیشید.((یعنی چه؟ آیا به راستی باید مرد؟)) و ندای درونش جواب می‌داد:(( بله، حقیقت است و باید مرد.)) می‌پرسید:((ولی آخر این همه رنج برای چیست؟)) و ندا جواب می‌داد:((دلیلی نیست! برای هیچ!)) و همین.

پیوسته همان رنج تحلیل‌ناپذیر را به تنهایی تحمل می‌کرد و پیوسته در تنهایی به همان معمای ناگشودنی می‌اندیشید.((یعنی چه؟ آیا به راستی باید مرد؟)) و ندای درونش جواب می‌داد:(( بله، حقیقت است و باید مرد.)) می‌پرسید:((ولی آخر این همه رنج برای چیست؟)) و ندا جواب می‌داد:((دلیلی نیست! برای هیچ!)) و همین.

19

5

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.