بریده‌ای از کتاب حوض خون: روایت زنان اندیمشک از رخت شویی در دفاع مقدس اثر فاطمه سادات میرعالی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 438

یکی از همسایه ها که می آمد رختشویی خیلی با کسی حرف نمی زد . وقتی می خواست برود لباس هایش را عوض می کرد . دست و پایش را سنگ می کشید و طوری که سرخ می شدند . بهش می گفتم :« اگه اینقدر حساسی چرا میای ؟! » گفت :« شوهرم راضی نیست . می گه بچه ها مریض میشن . این کار رو می کنم تا با بوی وایتکس بهانه دست شوهرم ندم .» متوجه شدم هر بار خیلی به شوهرش التماس می کند و حتی دستش را می بوسد تا بگذارد بیاید رختشویی ! یک روز بهم گفت :« دعا کن مزد التماس هام بشه شهادت » روز قدس رفتیم راهپیمایی . دختر و عروسش را هم آورده بود . تا در مصلی با هم بودیم . گفت :« پسرم خونه خوابه . نمی تونم برا نماز بمونم .» خداحافظی کرد و برگشت خانه . بیست دقیقه ای نگذشته بود که با صدای موشک همه از جا پریدیم . دود از سمت حسینیه امام خمینی بلند شد . یکی دو ساعت بعد رفتیم غسالخانه . چشمم افتاد بهش . شوکه شدم . چند بار چشم هایم را باز و بسته کردم ؛ خودش بود . بالاخره مزد التماسش را گرفت و با زبان روزه و لب تشنه شهید شد . بدنش را نمی شد آب بریزیم . آن را تیمم کردم و و لای کفن پیچیدم . سرم را گذاشتم روی کفن و یک دل سیر گریه کردم .

یکی از همسایه ها که می آمد رختشویی خیلی با کسی حرف نمی زد . وقتی می خواست برود لباس هایش را عوض می کرد . دست و پایش را سنگ می کشید و طوری که سرخ می شدند . بهش می گفتم :« اگه اینقدر حساسی چرا میای ؟! » گفت :« شوهرم راضی نیست . می گه بچه ها مریض میشن . این کار رو می کنم تا با بوی وایتکس بهانه دست شوهرم ندم .» متوجه شدم هر بار خیلی به شوهرش التماس می کند و حتی دستش را می بوسد تا بگذارد بیاید رختشویی ! یک روز بهم گفت :« دعا کن مزد التماس هام بشه شهادت » روز قدس رفتیم راهپیمایی . دختر و عروسش را هم آورده بود . تا در مصلی با هم بودیم . گفت :« پسرم خونه خوابه . نمی تونم برا نماز بمونم .» خداحافظی کرد و برگشت خانه . بیست دقیقه ای نگذشته بود که با صدای موشک همه از جا پریدیم . دود از سمت حسینیه امام خمینی بلند شد . یکی دو ساعت بعد رفتیم غسالخانه . چشمم افتاد بهش . شوکه شدم . چند بار چشم هایم را باز و بسته کردم ؛ خودش بود . بالاخره مزد التماسش را گرفت و با زبان روزه و لب تشنه شهید شد . بدنش را نمی شد آب بریزیم . آن را تیمم کردم و و لای کفن پیچیدم . سرم را گذاشتم روی کفن و یک دل سیر گریه کردم .

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.