بریده‌ای از کتاب سمفونی مردگان اثر عباس معروفی

امیر محمد

امیر محمد

22 ساعت پیش

بریدۀ کتاب

صفحۀ 19

حالا که قوای جوانیم تحلیل رفته، تحمل خیلی چیزها را ندارم. تا در خانه را باز می‌کنم، همه آن آدم‌های زنده، با همهمه و شلوغی‌شان پا به فرار می‌گذارند. سکوت وحشتناک دم در بغلم می‌کند، از پله‌ها بالا می‌برد و روی تخته چوبی زهوار در رفته، لای لحاف چرک مرده می‌خواباند. و تا بیایم گرم شوم، نصف شب شده؛ با آن همه خستگی و خیال.

حالا که قوای جوانیم تحلیل رفته، تحمل خیلی چیزها را ندارم. تا در خانه را باز می‌کنم، همه آن آدم‌های زنده، با همهمه و شلوغی‌شان پا به فرار می‌گذارند. سکوت وحشتناک دم در بغلم می‌کند، از پله‌ها بالا می‌برد و روی تخته چوبی زهوار در رفته، لای لحاف چرک مرده می‌خواباند. و تا بیایم گرم شوم، نصف شب شده؛ با آن همه خستگی و خیال.

4

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.