بریدۀ کتاب

من نه، ما
بریدۀ کتاب

صفحۀ 3

همیشه دوست داشتیم داخل این خانه را ببینیم. یعنی دوست داشتیم بدانیم آدمهای این خانه ها چه طور زندگی میکنند؛ هنوز هم کرسی دارند و سماور کنار اتاق؟ همان طور که چایی در قوری گل قرمزی دم میکشد از کاسه های گلی گندم شاهدونه برمیدارند و میخورند؟ زندگی در وسایلی که بوی خوش زندگی میدهد تا بوی ماندگی تجملات و خودنمایی چه قدر فرق دارد؟ اصلا خانه های کاهگلی یک انرژی مثبتی دارد متفاوت به همان اندازه که خانه های بتونی انرژی منفی دارد. ______________ زهرا تو خودت بچه های همین مدرسه رو دیدی. الان هم توی دانشگاه داری میبینی آن قدر روابط دختر و پسر زیاده یعنی چی؟ یعنی این که دل همه تمایل داره به این سمت اصلا یکی از لذت های زندگیه قبول داری که؟ دروغ چرا قبول دارم که هیچ دارم حس هم میکنم. سرم را به نشانه تایید تکان می دهم. می گوید: - خب چرا وقتی تشنه ای از آب فاضلاب میخوری برو آب چشمه بخور خودت هم دیدی بچه هایی که دوست پسر گرفتند چه بلایی سر اعصابشون اومد خب تو که عقل کردی و صبر کردی تا امر خالق رو اطاعت کنی چرا این تردید رو داری؟ ازدواج آب چشمه است. دیگه نمی خواد کف خیابون و توی پارکا تشنه ارتباط با پسرا باشی یا شبا با چت کردن خودتو کور کنی بعد هم ازدواج مانع نیست سد راهت نمیشه به همراه پیدا میکنی که با هم بقیه زندگی رو جلو می برید. لذت بود کنار مرد آرزوهات رو هم میبری. __________________ بگذریم. هیچ مشاوره ای حالم را خوب نمیکند حالا تازه دارم متوجه میشوم بهترین مشاور خودم هستم برای خودم هیچکس به اندازه من از زندگی و بالا و پایین و گذشته و آینده من خبر ندارد بهترین کسی که میتواند برای من راه حل ارائه بدهد خودم هستم این حرف معلممان هم بود که از عقل تان برای راهبرد پیدا کردن استفاده کنید تا بهترین گشایشها برای زندگیتان اتفاق بیفتد. _______________________ منتهی با خدا در آغوش خدا رهات میکنه و بی خدا لنگ در هوا توکل یعنی اعتماد به آینده ای که با تلاشت به سمتش می روی؛ اما می دانی کسی هست که فی الحال و آینده را در دست دارد و میتواند که هرچه هست و نیست را برایت تدبیر کند. اعتماد کن. _________________________ متوجه اش میشوم وقتی که مرکز توجه میشوی و محبت از چپ و راست می آید. وقتی که بیست سال نه پنج شش سال است که میتوانستی به هر پسری دل بدهی و محبت ببینی و به به و چه چه و کادو دریافت کنی و تو فقط با هوس هایت جنگیده ای به هیچ لبخندی جواب نداده ای هیچ دست نامحرمی را ندیدی هیچ محبتی را پاسخ ندادی و حالا چشمان پرستارۀ مردی که روبرویت نشسته تمام سلولهایت را به پایکوبی میاندازد؛ طبیعی است که دلت گرم شود و قلبت یادش برود ریتم همیشه اش را و با سازی متفاوت بر طبل زندگی بکوبد. همان لحظات اول همه وجودش را به میدان وجودم آورده.... حس میکنم با تمام وجود حس میکنم که چه قدر خوش بختم چه قدر کلمات زیباست. چه قدر لحظات شیرینند. ___________________ دل یک منشی دارد که بقیه اعضای بدن ندارند و آن هم رازداری است. چشم ها با غمی به لرزه می افتند و با شادی میدرخشند؛ اما دل مجنون هم که بشود کسی در نمی یابد؛ مگر آن که صورت خیانت کند. ______________

همیشه دوست داشتیم داخل این خانه را ببینیم. یعنی دوست داشتیم بدانیم آدمهای این خانه ها چه طور زندگی میکنند؛ هنوز هم کرسی دارند و سماور کنار اتاق؟ همان طور که چایی در قوری گل قرمزی دم میکشد از کاسه های گلی گندم شاهدونه برمیدارند و میخورند؟ زندگی در وسایلی که بوی خوش زندگی میدهد تا بوی ماندگی تجملات و خودنمایی چه قدر فرق دارد؟ اصلا خانه های کاهگلی یک انرژی مثبتی دارد متفاوت به همان اندازه که خانه های بتونی انرژی منفی دارد. ______________ زهرا تو خودت بچه های همین مدرسه رو دیدی. الان هم توی دانشگاه داری میبینی آن قدر روابط دختر و پسر زیاده یعنی چی؟ یعنی این که دل همه تمایل داره به این سمت اصلا یکی از لذت های زندگیه قبول داری که؟ دروغ چرا قبول دارم که هیچ دارم حس هم میکنم. سرم را به نشانه تایید تکان می دهم. می گوید: - خب چرا وقتی تشنه ای از آب فاضلاب میخوری برو آب چشمه بخور خودت هم دیدی بچه هایی که دوست پسر گرفتند چه بلایی سر اعصابشون اومد خب تو که عقل کردی و صبر کردی تا امر خالق رو اطاعت کنی چرا این تردید رو داری؟ ازدواج آب چشمه است. دیگه نمی خواد کف خیابون و توی پارکا تشنه ارتباط با پسرا باشی یا شبا با چت کردن خودتو کور کنی بعد هم ازدواج مانع نیست سد راهت نمیشه به همراه پیدا میکنی که با هم بقیه زندگی رو جلو می برید. لذت بود کنار مرد آرزوهات رو هم میبری. __________________ بگذریم. هیچ مشاوره ای حالم را خوب نمیکند حالا تازه دارم متوجه میشوم بهترین مشاور خودم هستم برای خودم هیچکس به اندازه من از زندگی و بالا و پایین و گذشته و آینده من خبر ندارد بهترین کسی که میتواند برای من راه حل ارائه بدهد خودم هستم این حرف معلممان هم بود که از عقل تان برای راهبرد پیدا کردن استفاده کنید تا بهترین گشایشها برای زندگیتان اتفاق بیفتد. _______________________ منتهی با خدا در آغوش خدا رهات میکنه و بی خدا لنگ در هوا توکل یعنی اعتماد به آینده ای که با تلاشت به سمتش می روی؛ اما می دانی کسی هست که فی الحال و آینده را در دست دارد و میتواند که هرچه هست و نیست را برایت تدبیر کند. اعتماد کن. _________________________ متوجه اش میشوم وقتی که مرکز توجه میشوی و محبت از چپ و راست می آید. وقتی که بیست سال نه پنج شش سال است که میتوانستی به هر پسری دل بدهی و محبت ببینی و به به و چه چه و کادو دریافت کنی و تو فقط با هوس هایت جنگیده ای به هیچ لبخندی جواب نداده ای هیچ دست نامحرمی را ندیدی هیچ محبتی را پاسخ ندادی و حالا چشمان پرستارۀ مردی که روبرویت نشسته تمام سلولهایت را به پایکوبی میاندازد؛ طبیعی است که دلت گرم شود و قلبت یادش برود ریتم همیشه اش را و با سازی متفاوت بر طبل زندگی بکوبد. همان لحظات اول همه وجودش را به میدان وجودم آورده.... حس میکنم با تمام وجود حس میکنم که چه قدر خوش بختم چه قدر کلمات زیباست. چه قدر لحظات شیرینند. ___________________ دل یک منشی دارد که بقیه اعضای بدن ندارند و آن هم رازداری است. چشم ها با غمی به لرزه می افتند و با شادی میدرخشند؛ اما دل مجنون هم که بشود کسی در نمی یابد؛ مگر آن که صورت خیانت کند. ______________

36

8

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.