بریده‌ای از کتاب ماخونیک اثر محسن فاتحی

سامان

سامان

1403/11/26

بریدۀ کتاب

صفحۀ 230

استشمام زن! استشمام بوی زن! نه! یقین آن روز نمی‌دانستم چه می‌گویم. هر چند به آن درک عظیمی که از استشمام تو حاصل شد نرسیده بودم. آن روشنایی شگرفی که هنوز در این تاریکی دشخوار، قلبم را فروزان نگاه داشته است؛ آن درکی که قوه تشخیص مرا به عرش رساند.

استشمام زن! استشمام بوی زن! نه! یقین آن روز نمی‌دانستم چه می‌گویم. هر چند به آن درک عظیمی که از استشمام تو حاصل شد نرسیده بودم. آن روشنایی شگرفی که هنوز در این تاریکی دشخوار، قلبم را فروزان نگاه داشته است؛ آن درکی که قوه تشخیص مرا به عرش رساند.

7

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.