بریدۀ کتاب
1402/12/19
صفحۀ 138
عبدل که مأمورِ زدنِ پسگردنی بود دیگر مدرسه نمیآید. بیاید که چه کند؟ چیزی یاد نمیگیرد. هی رد میشود. مدرسه که جای آدم تنبل «پس گردن زن» نیست. عبدل توی باغشان کارگری میکند. هر وقت دلش برای بچهها و زدن پس گردن آنها تنگ میشود، میآید در مدرسه، سرش را میکند تو، حیاط و بچهها و پسِ گردنشان را با حسرت نگاه میکند.
عبدل که مأمورِ زدنِ پسگردنی بود دیگر مدرسه نمیآید. بیاید که چه کند؟ چیزی یاد نمیگیرد. هی رد میشود. مدرسه که جای آدم تنبل «پس گردن زن» نیست. عبدل توی باغشان کارگری میکند. هر وقت دلش برای بچهها و زدن پس گردن آنها تنگ میشود، میآید در مدرسه، سرش را میکند تو، حیاط و بچهها و پسِ گردنشان را با حسرت نگاه میکند.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.