بریده‌ای از کتاب قاتلان بدون چهره اثر هنینگ مانکل

بریدۀ کتاب

صفحۀ 1

وقتی از خواب بیدار شد به رویایی فکر می کرد که دیده بود، اما آن قسمت از خوابش را که به نظرش مهم می رسید، هر کاری کرد نتوانست بازسازی کند. خیلی سعی کرد به خاطر بیاورد، ولی خواب مانند سوراخی تاریک بود، چاهی که نشان نمی داد داخلش چیست. با خود فکر کرد: خواب گاوهای نر را هم که ندیده ام، و الّا الآن مثل تب کرده ها خیس عرق بودم. امشب گاوها مرا راحت گذاشته بودند.

وقتی از خواب بیدار شد به رویایی فکر می کرد که دیده بود، اما آن قسمت از خوابش را که به نظرش مهم می رسید، هر کاری کرد نتوانست بازسازی کند. خیلی سعی کرد به خاطر بیاورد، ولی خواب مانند سوراخی تاریک بود، چاهی که نشان نمی داد داخلش چیست. با خود فکر کرد: خواب گاوهای نر را هم که ندیده ام، و الّا الآن مثل تب کرده ها خیس عرق بودم. امشب گاوها مرا راحت گذاشته بودند.

9

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.