بریده‌ای از کتاب کلیدر؛ جلد اول و دوم اثر محمود دولت آبادی

! Se Mo Ha !

! Se Mo Ha !

1403/11/9

بریدۀ کتاب

صفحۀ 410

در این چشم‌ها چه نیرویی نهفته بود؟ چه در خود پنهان داشتند؟ چیست آنچه نرم‌نرم به جان می‌خلد - خلیده است! - و تا مرز باژگونگی، تو آن را حس نمی‌کنی؟ ذره. ذره. نورند؟ روشنایی‌اند؟ روشنایی را که می‌توان دید. پس این چیست؟ در تو نفوذ می‌کند، اما تو نمی‌توانی دریابی‌اش. شعله است. اما مگر شعله گم از چشم می‌ماند؟ از کجای جان، این نگاه برمی‌خیزد؟ گاه دردی به جان می‌بخشد و گاه جان از شوق لبریز می‌کند. گاه در تردیدی کشنده منگنه‌ات می‌کند و گاه در هجوم ناشناخته‌های خود، بی‌تابت می‌کند. هم اکنون؛ چنان که هم اکنون. در چمبر گیر کرده‌ای.

در این چشم‌ها چه نیرویی نهفته بود؟ چه در خود پنهان داشتند؟ چیست آنچه نرم‌نرم به جان می‌خلد - خلیده است! - و تا مرز باژگونگی، تو آن را حس نمی‌کنی؟ ذره. ذره. نورند؟ روشنایی‌اند؟ روشنایی را که می‌توان دید. پس این چیست؟ در تو نفوذ می‌کند، اما تو نمی‌توانی دریابی‌اش. شعله است. اما مگر شعله گم از چشم می‌ماند؟ از کجای جان، این نگاه برمی‌خیزد؟ گاه دردی به جان می‌بخشد و گاه جان از شوق لبریز می‌کند. گاه در تردیدی کشنده منگنه‌ات می‌کند و گاه در هجوم ناشناخته‌های خود، بی‌تابت می‌کند. هم اکنون؛ چنان که هم اکنون. در چمبر گیر کرده‌ای.

37

4

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.