بریدۀ کتاب

بی خیال: زندگینامه و خاطرات شهید علی حیدری
بریدۀ کتاب

صفحۀ 35

علی از کوچه باریک روبروی منزل ما رفت‌و‌آمد می‌کرد. مقداری راهش دور می‌شد. بعد از مدتی متوجه شدم علی بی‌دلیل راهش را دور می‌کند! ازش پرسیدم چرا راهت را دور می‌کنی؟ گفت: از کوچمون که رد می‌شوم برخی خانم ها جلو در می‌ایستند یا می‌نشینند، از اینجا رد می‌شوم تا چشمم با آن‌ها نیفتد. همیشه توصیه می‌کرد که شدیداً از نامحرم پرهیز کن تا به درجاتی برسی.

علی از کوچه باریک روبروی منزل ما رفت‌و‌آمد می‌کرد. مقداری راهش دور می‌شد. بعد از مدتی متوجه شدم علی بی‌دلیل راهش را دور می‌کند! ازش پرسیدم چرا راهت را دور می‌کنی؟ گفت: از کوچمون که رد می‌شوم برخی خانم ها جلو در می‌ایستند یا می‌نشینند، از اینجا رد می‌شوم تا چشمم با آن‌ها نیفتد. همیشه توصیه می‌کرد که شدیداً از نامحرم پرهیز کن تا به درجاتی برسی.

1

4

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.