بریدهای از کتاب زاهو اثر یوسف علیخانی
5 روز پیش
صفحۀ 190
نگاهش کردم. چیزی نگفتم اما فکر کردم مردم همیشه دوست دارند بدانند سرنوشتشان چه خواهد شد و خودِ من هم وقتی آقا برابر قرآناش مینشست و نه میشنید و نه چیزی میگفت، فکر می کردم رفته به دنیایی که ما از آن خبر نداریم.
نگاهش کردم. چیزی نگفتم اما فکر کردم مردم همیشه دوست دارند بدانند سرنوشتشان چه خواهد شد و خودِ من هم وقتی آقا برابر قرآناش مینشست و نه میشنید و نه چیزی میگفت، فکر می کردم رفته به دنیایی که ما از آن خبر نداریم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.