بریدهای از کتاب تنهایی پر هیاهو اثر بوهومیل هرابال
دیروز
صفحۀ 1
من وقتی چیزی را میخوانم، در واقع نمیخوانم. جمله ای زیبا را به دهان می اندازم و مثل آب نبات میمکم، یا مثل لیکوری مینوشم، تا آنکه اندیشه، مثل الکل، در وجود من حل شود، تا در دلم نفوذ کند و در رگهایم جاری شود و به ریشهی هر گلبول خونی برسد.
من وقتی چیزی را میخوانم، در واقع نمیخوانم. جمله ای زیبا را به دهان می اندازم و مثل آب نبات میمکم، یا مثل لیکوری مینوشم، تا آنکه اندیشه، مثل الکل، در وجود من حل شود، تا در دلم نفوذ کند و در رگهایم جاری شود و به ریشهی هر گلبول خونی برسد.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.