بریده‌ای از کتاب عروس بیستم (زندگی پرماجرای مهرالنساء ملکه ایرانی هندوستان) اثر ایندو ساندراسان

بریدۀ کتاب

صفحۀ 57

هر چه بزرگ‌تر می‌شد - در آن هنگام چهارده ساله بود - ماجی و پدرش بیشتر و بیشتر دست و پایش را می‌بستند. این اندازه بیرون نرو! آهسته سخن بگو و آوایت را بلند نکن! هر زمان بیگانه ای آمد زود چادرت را بر سرت بکش! این کرانه مندی ها از این زمان بخشی از زندگی او می‌شد چون او زن بود.

هر چه بزرگ‌تر می‌شد - در آن هنگام چهارده ساله بود - ماجی و پدرش بیشتر و بیشتر دست و پایش را می‌بستند. این اندازه بیرون نرو! آهسته سخن بگو و آوایت را بلند نکن! هر زمان بیگانه ای آمد زود چادرت را بر سرت بکش! این کرانه مندی ها از این زمان بخشی از زندگی او می‌شد چون او زن بود.

61

3

(0/1000)

نظرات

بعد مردک مثلا تحصیل‌کرده دهن نامبارکش رو با لبخندی کج و حق به جانب باز می‌کرد که زن‌ها کلا نمی‌تونن تو هیچ کاری به بالاترین درجه‌ها برسن. با این امتیازات احمقانه و زرگویانه تاریخی که برای خودتون ایجاد کردین همین هم از همت و مبارزه دسته‌جمعی خانم‌ها در طول تاریخ بوده، یابو!

0