بریده‌ای از کتاب گتسبی بزرگ اثر اف. اسکات فیتزجرالد

نفیسه نوری

نفیسه نوری

4 روز پیش

بریدۀ کتاب

صفحۀ 57

لبخندش یکی از آن لبخندهای کمیاب بود، همراه با نوعی اطمینان خاطر بیکران، که آدم شاید چهار یا پنج بار در عمرش به آن بر بخورد.[] درکت می‌کرد تا جایی که می‌خواستی درک بشوی، باورت می‌کرد آنطور که خودت می‌خواستی خودت را باور داشته باشی، و به تو اطمینان می‌داد که دقیقا همان تصوری را از تو دارد که تو در بهترین حالت می‌خواستی داشته باشد.

لبخندش یکی از آن لبخندهای کمیاب بود، همراه با نوعی اطمینان خاطر بیکران، که آدم شاید چهار یا پنج بار در عمرش به آن بر بخورد.[] درکت می‌کرد تا جایی که می‌خواستی درک بشوی، باورت می‌کرد آنطور که خودت می‌خواستی خودت را باور داشته باشی، و به تو اطمینان می‌داد که دقیقا همان تصوری را از تو دارد که تو در بهترین حالت می‌خواستی داشته باشد.

1.1k

44

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.