بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

بریدۀ کتاب

بریدۀ کتاب

صفحۀ 137

یکی از برادر ها در غسالخانه گونی را داد دستم.با صدای گرفته و لرزان گفت: اینو هم غسل بدید.بردمش داخل.در گونی را باز کردم،من که هیچوقت نمیترسیدم یک دفعه جا خوردم و خودم را عقب کشیدم.باز رفتم جلو.در گونی را کامل باز کردم.تمام بدنم لرزید.تکه تکه از توی گونی درآوردم و روی پلاستیک گذاشتم.انگار با اسب از رویش رد شده بودند....

یکی از برادر ها در غسالخانه گونی را داد دستم.با صدای گرفته و لرزان گفت: اینو هم غسل بدید.بردمش داخل.در گونی را باز کردم،من که هیچوقت نمیترسیدم یک دفعه جا خوردم و خودم را عقب کشیدم.باز رفتم جلو.در گونی را کامل باز کردم.تمام بدنم لرزید.تکه تکه از توی گونی درآوردم و روی پلاستیک گذاشتم.انگار با اسب از رویش رد شده بودند....

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.