بریدهای از کتاب آبنبات هل دار اثر مهرداد صدقی
1404/3/16
صفحۀ 122
😁 مادر امین هم خندهاش گرفته بود؛ اما به زور سعی میکرد خندهاش را نگه دارد. به پشتم که دست زدم، متوجه شدم یک کاغذ چسبیده شده است. با خجالت و در حالی که عرق میریختم، کاغذ را از پشتم جدا کردم. رویش نوشته شده بود:" این خر به فروش میرسد."
😁 مادر امین هم خندهاش گرفته بود؛ اما به زور سعی میکرد خندهاش را نگه دارد. به پشتم که دست زدم، متوجه شدم یک کاغذ چسبیده شده است. با خجالت و در حالی که عرق میریختم، کاغذ را از پشتم جدا کردم. رویش نوشته شده بود:" این خر به فروش میرسد."
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.