بریده‌ای از کتاب جنگ پیرمرد اثر جان اسکالزی

جنگ پیرمرد
بریدۀ کتاب

صفحۀ 302

جین پرسید: «وقتی کسی رو که دوست داری از دست می‌دی چه حسی داره؟» گفتم: «تو هم می‌میری. بعد منتظر می‌مونی تا بدنت بفهمه که مردی.» جین گفت: «الان تو داری همچین کاری می‌کنی؟ منتظری بدنت بفهمه؟» گفتم: «نه. یعنی دیگه نه. آخر سر یادت می‌ره و مشغول زندگی می‌شی. ولی زندگی متفاوتی رو ادامه می‌دی.»

جین پرسید: «وقتی کسی رو که دوست داری از دست می‌دی چه حسی داره؟» گفتم: «تو هم می‌میری. بعد منتظر می‌مونی تا بدنت بفهمه که مردی.» جین گفت: «الان تو داری همچین کاری می‌کنی؟ منتظری بدنت بفهمه؟» گفتم: «نه. یعنی دیگه نه. آخر سر یادت می‌ره و مشغول زندگی می‌شی. ولی زندگی متفاوتی رو ادامه می‌دی.»

68

11

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.