بریدهای از کتاب کلیدر؛ جلد اول و دوم اثر محمود دولت آبادی
1403/10/26
صفحۀ 232
دریغا روزهایی که بیدلبستگی بگذرند. دریغا بیگانگی. اما آدمیزاد را مگر تاب و توان آن هست که از هر کس و هر چیز ببرّد؟ دمی شاید؛ یا روزی و ماهی شاید به اراده چنین کند. اما سرشت او چنین نیست. پیوند مییابد و میپیوندد. جذب میشود. شوق یگانگی. خود را به دیگری بست میزند. خود را به دیگری میسپرد. خود از آن او، او از آن خود. میخواهد پس خواها دارد. خواها دارد، پس میخواهد. هست، پس چنین است. مگر نباشد تا نپیوندد. مگر بمیرد.
دریغا روزهایی که بیدلبستگی بگذرند. دریغا بیگانگی. اما آدمیزاد را مگر تاب و توان آن هست که از هر کس و هر چیز ببرّد؟ دمی شاید؛ یا روزی و ماهی شاید به اراده چنین کند. اما سرشت او چنین نیست. پیوند مییابد و میپیوندد. جذب میشود. شوق یگانگی. خود را به دیگری بست میزند. خود را به دیگری میسپرد. خود از آن او، او از آن خود. میخواهد پس خواها دارد. خواها دارد، پس میخواهد. هست، پس چنین است. مگر نباشد تا نپیوندد. مگر بمیرد.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.