بریدهای از کتاب ترجمه الغارات: سال های روایت نشده از حکومت امیرالمومنین (ع) اثر ابراهیم بن محمد ثقفی
دیروز
صفحۀ 216
ابوصالح حنفی می گوید:علی(ع)را دیدم که قرآن را بر سرش گذاشته بود و می فرمود:((خدایا!مرا از آنچه در این کتاب است منع کردند،تو آنچه در این کتاب است بر من عطا کن. خدایا!من از آنها(مردم کوفه)بَدَم می آید،آنها هم از من بدشان می آید،من از آنها خسته شده ام و آنها هم از من خسته شده اند.آنها من را به کارهایی وامی دارند که خلاف خُلق و طبیعت من است؛اخلاقی که برای من ناشناخته بود. خدایا!بهتر از آنها را به من بده و بدتر از من را به آنها بده. خدایا!دلشان را آب کن،آن چنان که نمک در آب حل می شود. خدایا!من آنها را نمی خواهم،آنها هم من را نمی خواهند.خدایا!مرا از دست آنها راحت کن و آنها را از من.))
ابوصالح حنفی می گوید:علی(ع)را دیدم که قرآن را بر سرش گذاشته بود و می فرمود:((خدایا!مرا از آنچه در این کتاب است منع کردند،تو آنچه در این کتاب است بر من عطا کن. خدایا!من از آنها(مردم کوفه)بَدَم می آید،آنها هم از من بدشان می آید،من از آنها خسته شده ام و آنها هم از من خسته شده اند.آنها من را به کارهایی وامی دارند که خلاف خُلق و طبیعت من است؛اخلاقی که برای من ناشناخته بود. خدایا!بهتر از آنها را به من بده و بدتر از من را به آنها بده. خدایا!دلشان را آب کن،آن چنان که نمک در آب حل می شود. خدایا!من آنها را نمی خواهم،آنها هم من را نمی خواهند.خدایا!مرا از دست آنها راحت کن و آنها را از من.))
محمدصادق سورتیجی
دیروز
0