بریده‌ای از کتاب دهلیز انتظار اثر حمید حسام

بریدۀ کتاب

صفحۀ 30

نفسش را با بخار سرد هوا بیرون داد و آهی کشید و گفت: لعنت بر شیطان! ثانیه‌ای گذشت. از خودش شنید. - شیطان کیه مرد؟ یه کم فکرت رو کار بنداز، عاقلانه تصمیم بگیر عاقلانه! - عقل خیلی جاها کم میاره، مگه اصل این عملیات عاقلانه بود؟ با کدوم معیار عقلی بچه‌ها به آب زدند؟ اینجا و همه جا فقط عشق دست آدم رو می‌گیره و راه رو نشون می‌ده. - اما... تو در شرایطی نیستی که بخوای مثل بسیجی‌های بی‌ترمز، حرف عاشقانه بزنی. یه فرمانده گردان باید به احساساتش غلبه کند، این‌طور نیست؟ - اینا احساسات نیست؛ هیچ‌کدام از کار بچه‌ها هم احساساتی نبود. بسیجی‌ها و شهدا عاقل‌تر از هر عاقلی بودند...

نفسش را با بخار سرد هوا بیرون داد و آهی کشید و گفت: لعنت بر شیطان! ثانیه‌ای گذشت. از خودش شنید. - شیطان کیه مرد؟ یه کم فکرت رو کار بنداز، عاقلانه تصمیم بگیر عاقلانه! - عقل خیلی جاها کم میاره، مگه اصل این عملیات عاقلانه بود؟ با کدوم معیار عقلی بچه‌ها به آب زدند؟ اینجا و همه جا فقط عشق دست آدم رو می‌گیره و راه رو نشون می‌ده. - اما... تو در شرایطی نیستی که بخوای مثل بسیجی‌های بی‌ترمز، حرف عاشقانه بزنی. یه فرمانده گردان باید به احساساتش غلبه کند، این‌طور نیست؟ - اینا احساسات نیست؛ هیچ‌کدام از کار بچه‌ها هم احساساتی نبود. بسیجی‌ها و شهدا عاقل‌تر از هر عاقلی بودند...

10

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.