بریدهای از کتاب ناقوس ها به صدا در می آیند اثر ابراهیم حسن بیگی
1403/3/2
صفحۀ 78
دعا کن حالا که با علی پیر شدم؛ با علی هم بمیرم.
دعا کن حالا که با علی پیر شدم؛ با علی هم بمیرم.
(0/1000)
نظرات
1403/12/28
کشیشی روس، که علاقه بسیاری به جمع آوری نسخ خطی دارد روزی با مردی ازبک روبرو می شود که کتابی قدیمی را برای فروش به کلیسا می آورد، بعد از مطالعه کتاب متوجه می شود که کتاب توسط شخصی به نام عمروعاص قبل از جنگ صفین نوشته شده و افرادی در قرون مختلف بر آن نوشته ها حاشیه زده اند وی با جرج جرداق مسیحی دوست بوده و از او تقاضا می کند در مورد علی کتابهایی که نوشته است را برایش بفرستد کشیش ادامه داستان را نخواند کتاب را بست عینکش را روی نوک بینیش گذاشت فکر کرد آیا چنین مرگی حق معاویه و عمرعاص نبود آنها چگونه از مرگ جستند در حالی که علی با مرگ آرام گرفت . قلبی در سینه مردی از تپش افتاد که خسته بود از نافرمانی و نامهربانی امتش و به ستوه آمده بود و می گفت خدایا من این مردم را از پند و تذکرهایم خسته کردم آنها نیز مرا خسته نمود اند آنها از من به ستوه آمده و من از آنان به تنگ آمده ام به جای آنان افراد بهتری به من مرحمت فرما و به جای من بدتر از هر کس را بر آنان مسلط کن کشیش نهج البلاغه را برداشت دیده بود که علی وصیت نامه ای دارد دلش می خواست بداند علی پس از بخون غلتیدن چه وصیتی داشته است کتاب را ورق زد
1
فائقه
1403/3/12
1