بریدهای از کتاب عربیکا اثر یامین پور
1404/1/4
صفحۀ 110
چقدر این پیرمرد با این زیرپوش سفید و سگرمههای درهم رفته مرا یاد پیرمردهای دزفول خودمان میاندازد. مشهور است که فردای موشک باران بار آجر میآوردند تا «خانه» را از نو بسازند. دلِ این را نداشتند که بگذارند و بروند، جانشان در شهر بود و کالبدشان را از زیر موشکهای صدامی میبردند به حاشیه، و بازمیگشتند به خانه. چقدر ما شبیه همیم..
چقدر این پیرمرد با این زیرپوش سفید و سگرمههای درهم رفته مرا یاد پیرمردهای دزفول خودمان میاندازد. مشهور است که فردای موشک باران بار آجر میآوردند تا «خانه» را از نو بسازند. دلِ این را نداشتند که بگذارند و بروند، جانشان در شهر بود و کالبدشان را از زیر موشکهای صدامی میبردند به حاشیه، و بازمیگشتند به خانه. چقدر ما شبیه همیم..
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.