همین اول کاری بگویم که از خواندن این کتاب، پشیمان نیستم. دو سه ساعتی که یا حبیبِ داستان همزندگی شدم و نشستم و برخاستم، به من خوش گذشت. قلم روان نویسنده و جملات شستهرفتهاش باعث شد ذهنم برای نوشتن درمورد یک موضوع قدیمیِ خاک خورده، به حرکت بیفتد و چه چیزی بهتر از این! اما فارغ از استفادهی شخصیام از این کتاب، همه چیزش را دوست داشتم جز پایانش را. در حقیقت پایانِ نداشتهاش را یا پایان نداشتنش را!
نویسنده بعد از افرینش کلی شخصیت و پردازش داستان مختص هر کدامشان، در یکی از انفجار ناشی از آن حمله دشمن، همه را زیر آوار رها میکند و خوانندهاش را پشت دیوار نگاه میدارد. صفحه مقوایی جلد که آخرین صفحه کتاب است، دیوار میشود روبهروی خوانندهای که به یک امیدی خودش را تا پایان داستان کشانده بود.
خلاصه که اگر معتقدید «گر دوست مقصد است، خوشا لذتِ مسیر» به احتمال بالا این کتاب را دوست خواهید داشت.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.