کوثر فیروزآبادی

کوثر فیروزآبادی

@kosar_f
عضویت

تیر 1404

3 دنبال شده

3 دنبال کننده

یادداشت‌ها

        چمدان های باز...کتابی که عنوانش هر محصلی که سرگرم تصمیم گیری برای آینده است را جذب می کند:روایت هایی از زندگی مهاجران در آمریکا.روایتی که در ظاهر توسط زندگی یک نفر انجام شده اما زندگی عده زیادی هم در قالب همین یک نفر روایت شده.
خب برویم سراغ نقد کتاب.هر روایت داستانی مجزا از روایت قبلی داشت(یعنی اگر روایت ها را بدون نظم فهرست می خواندید تقرییا هیچ مشکلی به وجود نمی آمد).در هر روایت نویسنده شرح ماوقع می داد بدون اینکه نتیجه مستقیمی از آن بگیرد(برداشت از آنچه روایت شده خیلی جاها به عهده خود مخاطب بود)و اگر جایی قصد بیان نظرات خودش را داشت آنها را خیلی نرم و مغالطه گرانه و باز هم بدون نتیجه گیری مستقیم به خورد مخاطب می داد.من به هیج وجه این شیوه را نپسندیدم به دو دلیل.اولا حین خواندن کتاب این موضوع خیلی آزار دهنده بود،چون در خیلی از روایت ها من تا وقتی مربع کوچک پایان فصل را نمی دیدم همچنان منتظر بودم نویسنده دست از مقدمه چینی بردارد و برود سر اصل مطلب و این که روایت سیر مشخصی نداشت و مقدمه و نتیجه نداشت حس بی سر و ته بودن و بی حاصلی زیادی می داد و از نظر ادبی اصلا زیبا نبود.دوم اینکه در این شیوه نویسنده حرفش را مستقیم و رک و با دلایل منطقی نمی زد و با بازی با احساسات مخاطب حرفش را به کرسی می نشاند که با کمال احترام شیوه بزدلانه ای است و فضای تفکر آزاد را از بین می برد.اگر نظر نویسنده از نظر خودش قابل دفاع نیست که تا مطمئن نشده درست نیست به بقیه بخوراندش،اگر هم قابل دفاع است که بیان شفاف آن با ادله روشن نباید مشکلی داشته باشد.خلاصه که حین خواندن کتاب یک مرحله به مراحل تفکر درباره نظرات نویسنده اضافه شده بود به نام اینکه تشخیص بدهیم کجای حرف نویسنده مغالطه است و کجایش نیست!(برای مثال فصل های پدر یا صاحب و مصرف کنندگان.)
مسئله بعدی که جای نقد دارد این است که این نویسنده در فصل غرب زدگی مدعی بود هر آنچه می بیند را روایت می کند.با این وجود غیر از دو فصل در تمام کتاب روایات شامل ذکر خوبی ها و محاسن آمریکا می شد،با اینکه باز چند تا از جملات کتاب طوری بود که مشخص بود در نظر نویسنده آمریکا هم ایرادات خودش را دارد،ولی تقریبا چیزی از این ایرادات در کتاب نیامده بود که مسئله عجیبی بود.به خصوص برای کسی که در سایتش ادعای معرفی آمریکا به مردم را دارد.
با همه این حرف ها نقد های اساسی که به کتاب داشتم باعث نشدند از آن لذت نبرم.برخی جملات و عبارات نویسنده واقعا روح نواز بود،همچنین این مسئله که زندگی عده دیگری از مهاجران در قالب زندگی نویسنده روایت شده بود ایده جالبی بود و الهام بخش بود.مجموعا هم کتاب جذاب و خوش خوانی بود و زود پیش می رفت.و اگر به این نکته دقت کنید که این کتاب فقط نظر یکی از کسانی است که در آمریکا زندگی کرده و قرار نیست منظومه فکری تان را بر اساس آن بچینید انتخاب خوبی برای شماست.
      

0

        این رمان یک داستان خانوادگی است که حول محور دختران چهار نسل از یک خانواده می چرخد.داستان با وجود اهمیت بیشتر برخی شخصیت ها،مثل استبان،کلارا یا بلانکا،می شود گفت شخصیت اصلی مشخصی ندارد و به موقعش به شرح حال هر شخصیت می پردازد.اگر مثل من از طرفداران داستان های خانوادگی هستید،احتمالا از این کتاب لذت خواهید برد.همچنین اگر از تم جادویی یا تم تاریخ سیاسی خوشتان می آید بخش هایی از کتاب مورد پسند شما خواهد بود.
به عنوان نقطه قوت اصلی کتاب،توصیفات خیلی خوبی از هر حس و حال هر مقطع از داستان شده است که مخاطب داستان را آنقدری غرق داستان می کند که دقیقا حس و فضای غالب بر عمارت گوشه ای یا ترس ماریاس را احساس کند،و نویسنده با کمترین جملاتی که می شد این کار را می کرد.این خواندن کتاب را با وجود ضعف هایش خیلی لذت بخش می کرد.
من از طرفداران رئالیسم جادویی نیستم،ولی معتقدم جادو در این کتاب بسیار زیبا و واقع نگرانه بود،نیرویی که زندگی را آسانتر و زیباتر می کند بی آنکه تمام تلخی های آن را از بین ببرد؛ و جزئی از زندگی روزمره است بی آنکه در دسترس هر کسی قرار بگیرد و خود را بی ارزش کند.به قسمت تاریخ سیاسی هم خیلی خوب پرداخته شده بود و تراژدی ای که با آن درآمیخته بود فوق العاده بود.البته من شک دارم ترکیب این دو ژانر مورد پسند هر کسی قرار بگیرد و فکر می کنم اگر نویسنده دو کتاب مختلف با این دو ژانر می نوشت نتیجه بهتری می داد.
مهم ترین ضعف کتاب از نظر من در شخصیت پردازی‌ست و پردازش ضعیف به پیشینه روانی و انگیزه های هر شخصیت.بعضی شخصیت ها بسیار تک بعدی بودند،که بارز ترین مثال آن نیکلاس است.آن حجم از حماقت در یک شخصیت او را به شدت کاریکاتوری کرده بود.بد نبود کمی می فهمیدیم چرا بیخیال جادو جنبل نمی شد؟چرا معنایی که از زندگی می خواست مثل خائیم در کمک به دیگران نمی یافت؟در حالی که علی الظاهر هر دو تحت یک تربیت قرار گرفته بودند.همین خائیم،چطور عشق سیری ناپذیرش به کمک به دیگران هرگز خاموشی نمی یافت و این عشق چگونه به وجود آمده بود؟آماندا،چرا زندگی اش تا این حد وقف برادرش بود و به چه انگیزه ای؟داستانی که سناریو آن روزمره محور است و خط داستانی خیلی پر هیجانی ندارد اتکای اصلی اش به کاراکتر هایش است و باید در پردازش آنها کمال مهارت را خرج کند.تنها شخصیتی که از این ضعف تقریبا مصون بود استبان تروئبا بود که ریشه رفتار هایش در بچگی به خوبی دیده می شد و سیر تکامل شخصیتی اش آرام و معمولی و به زیبایی تمام پیش می رفت.
نتیجه گیری کلی؟برای من داستانی بود نه کامل و بی نقص،اما شیرین و لذت بخش که چاشنی بخشی از تابستان ۱۴۰۴ شد و به روز های تعطیلی طعم حال و هوایش را داد.به بقیه پیشنهادش می کنم؟شاید.اگر انسان خیلی شلوغ و پر کاری هستید فکر نمی کنم برای اولیت اول تان بودن مناسب باشد،اما اگر دنبال یک سرگرمی آرام و خوش طعم می گردید،از زندگی با خانوادهٔ دل واله و تروئبا و گردش در ترس ماریاس و عمارت گوشه ای لذت ببرید!
      

11

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

این کاربر هنوز بریده کتابی ننوشته است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.