kian

kian

@kianu

10 دنبال شده

9 دنبال کننده

یادداشت‌ها

kian

kian

1403/8/30

        کل داستان مثل خیالی گذرا و رویایی بود که از دست سر خورده بود و رفته بود‌. شاید چون تمام شخصیت‌ها چیزی رو پنهان کرده بودن و شاید اون چیز خود‌ واقعیشون بود. شخصیت‌های عجیب و غیرمعمولی که تجربیات معمول داشتن، مثل تنهایی و عشق و انتقام اما اصلا قابل قیاس نبود با هرچیزی که قبلا دیده یا خونده شده. شاید چون تو این دنیا هم هیچ‌چیز ابدی نبود و غم باز هم راه خودش رو پیدا می‌کرد و شاید اصلا هم نرفته بود. چون هر چیزی قیمتی داشت که باید پرداخته می‌شد‌. داستان کافه‌ای بود که روزگاری پر از زندگی بود ولی همین باعث شد به مرگ کشیده بشه و نابودی همه‌چیز حتی چیزهایی که روزی زندگی‌بخش بودن. آدم‌هایی که آزاد بودن اما در واقع تو زندان‌های انفرادی وجودشون حبس بودن و دوازده زندانی و آوازی که باعث شد دوباره به یاد بیارن، زندگی میتونه در بند هم زاده بشه. زندگی میتونه کافه‌ای غم‌بار باشه که روزگاری تو شهری دلگیر زندگی‌بخش بود و یا آواز زندانی‌هایی مشغول کلنگ زدن.
      

11

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

kian

kian

1403/8/30

بریدۀ کتاب

صفحۀ 60

“به سنگ قبرهای دیگر آن قطعه نگاه کرد و از روی تاریخ‌ها فهمید بر این خاک کودکانی پراکنده‌اند که زمانی پدر مردانی بوده‌اند که موهایشان رو به سفید شدن گذاشته است و گمان می‌برند در این لحظه زندگی می‌کنند زیرا خود گمان می‌برد که زندگی می‌کند. خود را، دست تنها، ساخته بود، نیرو و توان خود را می‌شناخت، رویارویی می‌کرد و اختیارش دست خودش بود. اما در سرگیجه غریبی که اینک به آن دچار شده بود، پیکره‌ای شتابان ترک برمی‌داشت و از هم‌اکنون فرو می‌ریخت که هر انسانی سرانجام می‌سازد و آن را در آتش سال‌ها سخته می‌کند تا بتواند در همان آتش روان گردد در انتظار بماند تا آخر کار خاک شود‌. او چیزی نبود مگر همین دل پردرد که ولع زندگی داشت و بر ضد نظام مرگبار دنیا شوریده بود و چهل سال بود که با او بود و همواره با قوتی یکسان بر دیواری می‌کوبید که بین او و راز زندگانی حائل شده بود و می‌خواست دورتر برود، فراتر بروند و بداند، پیش از مردن بداند و یک‌بار هم که شده، یک ثانیه هم که شده، سرانجام برای بودن بداند اما تاابد.”

1

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.