فاطمه عباسی

تاریخ عضویت:

دی 1402

فاطمه عباسی

@fatemeabasy

31 دنبال شده

29 دنبال کننده

یادداشت‌ها

        از امام موسی صدر فقط اسمش را می‌شناختم که چسبیده بود پایین یک چهره دلربا
حتی گم شدنشان هم یادم نبود.
وقتی فهمیدم توی جمع خوانی قرار است کتابی درباره این آدم بخوانیم خوشحال شدم.
نه اینکه علقه خاصی بهشان داشته باشم نه 
گفتم که اصلا نمی‌شناختمش .
همیشه خواندن از آدم‌های خاص را دوست داشتم. 
وقتی یکی مثل من که اسم و قیافه ی دوستانم هم یادم می‌رود یک اسم و قیافه را بشناسم حتما آن آدم خیلی خاص است.
حالا چرایش را باید لای صفحات کتاب پیدا می‌کردم.
اما انگار چرایش هم گم شده بود.
مثل علت گم شدنش.
هرچه جلو می‌روم بیشتر می‌فهمم که توی کتاب ازین خبر ها نیست.
دوباره اسم روی جلد را نگاه می‌کنم:

"هفت روایت خصوصی از زندگی امام موسی صدر"
کلمه خصوصی توی ذهنم بولد می‌شود. 
روایت خصوصی به درد کسی می‌خورد که زیر و بم عمومی ها را درآورده است.
یعنی می‌داند این آدم چرا خاص است و حالا می‌خواهد بداند چه طور خاص شده.
اما کم نمی‌آورم و دل می‌دهم به قلم حبیبه جعفریان و پیش‌می‌روم.
یک جاهایی کیف می‌کنم یک جاهایی حس می‌کنم حبیبه حرف می‌زند نه راوی،یک جاهایی حس می‌کنم درد و دل است نه روایت،یک جاهایی هم حس می‌کنم حبیبه خسته شده و مصاحبه را بدون تدوین گذاشته وسط کتاب
با همه این اوصاف کتاب و خاطرات قدیمی اش آن قدر کشش دارد.که برساندم به عکس های آخر کتاب و به بهانه امام موسی صدر تاریخ اجتماعی صد سال اخیر را بخوانم و کیف کنم.
و شناخت امام موسی صدر را بگذارم برای فرصتی دیگر.
کتاب هفت روایت خصوصی از امام موسی صدر  توسط انتشارات سپیده باوران در ۱۷۶ صفحه چاپ شده است.
و نسخه الکترونیک آن در فیدیبو ،طاقچه و فرا کتاب موجود است.
      

6

        انگورهای حیاط بی‌بی مزه دیگری داشت. دانه‌هایش بزرگ بود و آبدار. لذتش به این بود که خودت از درخت می‌چیدی و مستقیم توی دهان می‌گذاشتی. مرداد ماه کنار درخت انگور ایستادم.خوشه انگوری توی دست گرفتم. غدد بزاقی‌ام فعال شد. اما جرات به دهان گذاشتن یک حبه‌اش را هم نداشتم. دکتر گفته بود، انگور برایم سم است.
 خوب می‌دانستم خوردن همان و سرفه‌های پی در پی همان. آنقدر سرفه می‌کردم که نفسم بند بیاید و هرچه خورده‌ بودم بالا بیاورم.
کتاب را باز کردم. 
همیشه از ترکیب اسم محمد با جواد خوشم می‌آمد. خوش آوا بود و خوش معنی. امام نهم همیشه در ذهنم، امام محمدِ جواد بود. یک‌بار که جلوی همسرم امام را این طور خطاب کردم خنده‌اش گرفت. 
به شوخی گفت: «امام محمدْجواد دیگه کیه؟یا باید بگی امام محمدِ تقی یا جواد الائمه»
سالها درس دین خوانده بودم اما اطلاعاتم از امام نهم در حد اطلاعات شناسنامه‌ای بود و یک صفت،محمدی که جواد بود.
حالا چرا جواد؟ چیز زیادی نمی‌دانستم. 
کتاب را که ورق می‌زنم، شخصی را می‌بینم که تنه به پیامبران زده است از تعدد اعجاز و کرامت! 
چنین بزرگی چرا باید کشته شود؟ 
سایه به سایه دنبال ام فضل راه می‌افتم. 
دختر مامون را می گویم. همسر امام.
 صفحه به صفحه جلو می‌روم تا بفهمم چه چیزی انگور را برای امامم زهر کرده است...
      

0

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

این کاربر هنوز بریده کتابی ننوشته است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.