رقص واژه هاست ،
کتابی که تنهایی و عشق یک مرد را به تصویر می کشد ،
مردی که هیچ از او باقی نمانده است ، حتی نام اش!
جز عشق هلیا چیزی از او باقی نمانده ،
سرتا پا همه معشوق است.
تمنا ها و نجواهای عاشقانه این عاشق بی نام باور پذیر است
زمان در داستان گم است ، مثل یک هزیان گویی بلند ،
اگر توضیحی در ابتدای کتاب داده میشد درمورد فونت های بولد و ریز و زمان داستان ،میتوانست این کتاب را نجات دهد.
پایان کتاب گنگ و مبهم است
برای فصل انتهایی میشد آن را از حالت هزیان گویی درآورد و بیشتر رنگ واقعیت به خود بگیرد و شفاف تر نگاشته شود.
در کل از فصل یک و دو بیشتر لذت بردم تا فصل سوم...!