دیشب که برنامه رو باز کردم، بلافاصله برام یادداشتی اومد از یکی از ابیات این کتاب.
اون قدری اون بیت به روحم نشست و لذت بردم از خوندنش که دلم خواست بقیه شعرها و ابیات و هرچه زودتر بخونم.
البته اینکه قراره برای درس ادبیات معاصر درمور آقای فاضل نظری صحبت کنم و یکی از شعرهاشون و بخونم بی تأثیر در تصمیمم نبود.
آخرین کتاب شعری که خوندم برای دوران مدرسه رفتن بود و مدتهاست که انگار من و شعر راهمون رو از هم جدا کردیم و هرکدوم از یک مسیر جداگانه عبور می کنیم.
بعد چندبار بالا و پایین کردن همهی شعرهای این کتاب و علامت گذاشتن چندتا از شعرها برای مرور دوباره و پیوند دوباره، یکی رو انتخاب کردم که قراره سر کلاس بخونم و جور عجبی به روحم نشسته.
✨️قرص ماه
تنگ آب از روزهای قبل خالی تر شدهاست
زندگی در دوستی با مرگ عالیتر شدهاست
هر نگاهی می تواند خلوتم را بشکند
کوزه تنهایی روحم سفالیتر شدهاست
آخرین لبخند او هم غرق خواهد شد در آب
ماهِ در مرداب این شبها هلالیتر شدهاست
گفت تاکی صبر باید کرد؟ گفتم چاره چیست؟!
دیدم این پاسخ ، از آن پرسش سوالیتر شدهاست
زندگی را خواب میدانستم اما بعد از آن
تازه میبینم حقیقتها خیالیتر شدهاست
ماهی کم طاقتم! یک روز دیگر صبر کن
تنگ آب از روزهای قبل خالی تر شدهاست
✨️