از ماکیاولی و نیچه تا ترامپ؛ تداوم مکتب قدرت در قالب صلح از طریق قدرت
✍️ علی پیل پا
در طول تاریخ، اندیشهی سیاسی غرب همواره قدرت را محور اصلی نظم اجتماعی و سیاست دانسته است. شهید مطهری در کتاب «انسان کامل» نشان میدهد که از ماکیاولی تا نیچه و تا سیاستهای معاصر غرب، اصل اساسی غالب در اندیشه سیاسی «قدرت برتر» و «سیادت» بوده است.
شهید مطهری در این کتاب اشاره میکند:
"بار دیگر در مغرب زمین این فکر زنده شد که «حق مساوی است با زور»، و این ایده برای اولین بار در فلسفه سیاسی ظهور کرد. ماکیاولی، دانشمند و فیلسوف معروف ایتالیایی، اساس فلسفه سیاسی خود را بر سیادت گذاشت و معتقد بود که در سیاست تنها چیزی که باید ملحوظ شود، سیادت است و هیچ اصل دیگری معتبر نیست. برای رسیدن به اهداف سیاسی – که همان سیادت است – هر چیزی جایز است: دروغ، فریب، مکر، قسمهای دروغ، خیانت و پا گذاشتن بر حق."
شهید مطهری تأکید میکند که ماکیاولی معتقد بود که مذموم شمردن این مسائل در سیاست به هیچ وجه نباید مطرح شود. به عبارت دیگر، ماکیاولی قدرت را نه وسیله، بلکه هدف نهایی سیاست میدانست و این فلسفه بعدها محور بسیاری از استراتژیهای غربی شد.
این اندیشه در سیاستهای معاصر غرب نیز بازتاب یافته است. نمونه بارز آن را میتوان در سیاست دونالد ترامپ، رئیسجمهور آمریکا، مشاهده کرد؛ شعار او «صلح از طریق قدرت» (Peace through Strength) نشان میدهد که طبق منطق مکتب قدرت، اگر یک کشور از توان نظامی و اقتصادی کافی برخوردار باشد، دیگران به دلیل ترس از رویارویی، ناچار به پذیرش صلح میشوند.
شهید مطهری همچنین بیان میکند:
"امروز دنیا بر اساس همان منطق میچرخد: علم به طور کلی در خدمت قدرتهاست و هیچگاه در تاریخ علم به اندازه امروز اسیر زورمندان و قدرتمندان نبوده است. در همه جا علم در خدمت قدرت است و دنیا را قدرت میچرخاند نه علم. بنابراین هر اختراع یا اکتشاف اگر بتواند در خدمت زور و ساخت سلاحهای مهیب قرار گیرد، ابتدا از آن استفاده میشود و سپس در خدمت امور دیگر بشر قرار میگیرد."
نمونههای عملی این رویکرد را میتوان در اقدامات آمریکا و رژیم غاصب صهیونیستی مشاهده کرد: جنایات این رژیم علیه مردم فلسطین در غزه، همدستی نظامی و سیاسی آمریکا با رژیم صهیونیستی، و همچنین جنگ تحمیلی ۱۲ روزه علیه جمهوری اسلامی ایران. در همه این موارد، زور و قدرت سخت محور تصمیمگیری بوده و عدالت و اخلاق قربانی آن شده است. این مصداق روشن «صلح یا امنیت از طریق ترس و زور» است، نه از طریق عدالت و ارزشهای انسانی.
با این حال، تفاوت اساسی بین مکتب قدرت غربی و نگاه اسلامی-شهید مطهری، در مفهوم و کارکرد قدرت است. اسلام قدرت را نه بهعنوان هدف نهایی، بلکه بهعنوان یکی از ارزشهای انسانی و وسیلهای در خدمت خیر و عدالت میداند. قدرت در اسلام با ارزشهایی چون محبت، شفقت، اخلاق و خدمت به خلق همراه است و تنها در ترکیب با این ارزشهاست که انسان کامل شکل میگیرد. برخلاف نیچه و مکتب قدرت غربی که قدرت را صرفاً زور و تسلط جسمی میدانند، اسلام قدرت را هم شامل قوّت جسمانی و هم قوّت روحی و اخلاقی میداند و آن را در راستای خیر جامعه هدایت میکند.
شهید مطهری مینویسد:
"اسلام به قدرت اهمیت داده، اما نه به سبک نیچهای؛ بلکه قدرتی که با ارزشهای انسانی مانند مهربانی، رحمت، شفقت و احسان همراه است. قدرت در اسلام ابزاری است برای تحقق خیر و عدالت، نه هدفی صرفاً شخصی یا زورمندانه."
و همچنین میافزاید:
"در آموزههای اسلامی، قدرت یکی از چندین ارزش متعالی انسان است و هنگامی که در کنار سایر ارزشها قرار گیرد، تصویر کامل انسان کامل شکل میگیرد و در خدمت خیر جامعه قرار میگیرد."