درست ده روز پیش بود که کتاب به دستم رسید. از همون روز اول شروع کردم به خوندنش. نمیدونستم دربارهی کیه، فقط از تصویر جلدش میشد حدس زد که مربوط به دفاع مقدسه. طراحی جلدش انقدر جذبم کرد که تصمیم گرفتم بخرمش؛ اونم از نمایشگاه مجازی کتاب!
چند روز اول، حدوداً روزی بیستسی صفحه خوندم. اما امروز دیگه نتونستم بذارمش زمین و صد صفحهی آخر رو یهنفس خوندم تا تموم شد.
چیزی که این کتاب رو برام متفاوت کرد، زاویهی دیدش بود.
نه روایت یک مادر شهید بود، نه روایتی از همسر شهید؛ یه روایت تازه، زنانه، ولی نه از جنس تکرار.
تا حالا چنین نگاهی به زندگی پشت جبهه ندیده بودم. نه فقط دربارهی یک نفر یا یک اتفاق، بلکه دربارهی یه سبک زندگی.
یک سبک زندگی خانوادگیِ شهدایی.
سبکی که توش جهاد، فقط در میدان نبرد نبود.
یه جهاد زنانه هم جریان داشت؛
بیصدا، بیادعا، ولی عمیق و اثرگذار.
در دل خانهها، پشت سفرهها، بین کوچهها و خاطرهها.
روایتی از روزهای سخت، ولی نه تلخ. از درد، ولی نه ناامیدی.
کتابی که نه تنها روایت میکنه، بلکه یادآوری میکنه؛
که جنگ فقط توی جبهه نبود، توی دل خانوادهها هم جریان داشت.
و زنها، ستون خیمهی خیلی از اون مقاومتها بودن.