کتابی دوست داشتنی درباره ی کتاب !  گاهی قوانین میتونن درست، و گاهی نادرست  باشند. و در این شرایط این میزان اهمیت ما رو نسبت به موضوعات نشون میده که چقدر برای اصلاح یا تکذیب اونا تلاش می کنیم. بعضی اوقات سخن گفتن می تونه ما رو توی دردسر بی اندازد و زمانی هم ما رو از دردسر نجات بده.  
شخصیت داستان برای آزاد شدن کتاب ها  توی مدرسه حتی به دفتر مدیر هم رفت. برای اصلاح قانون مدرسه... 
موقعی که حرف های دلش را کامل نمی گفت دچار سوءتفاهم می شدند. پس تلاش کرد مسائلش را با گفت وگو حل کند در حالی که از حق خودش نمی گذرد. 
ولی مهم اینجاست که در آخر داستان از قانونی پیروی کرد که خودش برای تصویب آن تلاش کرده بود. 
(با اینکه بر خلاف میلش بود ولی می دانست برایش مفید است)