Sahar

Sahar

@Saharrahmanii

8 دنبال شده

5 دنبال کننده

پیشنهاد کاربر برای شما

یادداشت‌ها

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

این کاربر هنوز بریده کتابی ننوشته است.

فعالیت‌ها

0

32

0

Sahar پسندید.
          یادداشتی بر سفرنامه‌ی گالیور:

سفرنامه‌ی گالیور، شامل چهار سرزمین دور و ناشناخته است که هربار در نتیجه‌ی حادثه‌ای، گالیور، راویِ جان‌سخت این کتاب را به سوی خود کشانده است.
گالیور، طبیب کشتی، در پی سفرهای دور و درازی که به سرزمین‌های ناشناخته داشته است، به یکی از به‌یادماندنی‌ترین کاراکترهای ادبیات انگلیسی بدل شده‌است.

محبوب‌ترین سفر گالیور، نخستینِ آن‌ها، یعنی سفر به سرزمین لی‌لی‌پوت است؛ اما می‌توان گفت که این محبوبیت تنها به‌واسطه‌ی نسخه‌های کوتاه شده‌ی مختص به کودکان و اقتباس‌های سینمایی آن است که در میان اذهان جا افتاده است. آیا کسی که کتاب را نخوانده است، درباره‌ی سفر آخر گالیور چیزی می‌داند؟

با خواندن سفرنامه‌ی گالیور، به نویسنده‌ی آن فکر می‌کردم — به جاناتان سویفت. او به شکلی عامه‌پسند و قابل فهم هجونامه‌ای ارائه می‌کند که در آن مسائل سیاسی و اخلاقی کشورش را هم‌زمان نقد می‌کند و به سخره می‌کشد. سفرنامه‌ی گالیور بیش از آن‌که برای کودکان هیجان‌انگیز و جالب باشد، برای بزرگ‌سالان عمیق و پرمعناست.
چه شد که این مرد میهن‌پرست و مطیع، تبدیل شد به یک مرد منزوی و منزجر از نژاد بشر؟ گالیوری که داستان را روایت می‌کند، بسیار با گالیوری که برای اولین‌بار پا به کشور لی‌لی‌پوت گذاشت فرق می‌کند. هر سفر، ما را عمیق‌تر و دقیق‌تر به‌سوی این پرسش می‌کشاند. سویفت ابتدا ذهن خواننده را به عجایب عادت می‌دهد، کمکش می‌کند تا آن را گرم کند، و از سفر دوم او را به تفکر وا می‌دارد.

سفرنامه‌ی گالیور اثری‌ست که در لایه‌های زیرین خیالی بودنش، واقعیت‌های عصر معاصرش را نمایان می‌کند.
ابتدا با سرزمینی مواجهیم که جثه‌ی مردم آن از چند بند انگشت ما بزرگ‌تر نیست و از ما پست‌ترند؛ اما در سفر دوم همه‌چیز وارونه می‌شود. حال این ماییم که بزرگ‌تر از چند بند انگشت ساکنین آن کشور نیستیم. در این سرزمین حکومت، جنگ، محکمه و دادگستری، آموزش و پرورش، خزانه‌داری و مسائل دیگر سیاسی هم برای گالیور و هم برای خواننده به چالش کشیده می‌شوند. 
سفر سوم به جزیره‌ای پرنده است که در آن انسان‌ها متفکرند، اما در این افکار ارزشی یافت نمی‌شود. دانش‌مندان جاهلی که تحقیقات و پژوهش‌هایی بی‌ثمر را مدام تکرار می‌کنند. در این سفر، تفاوت‌ها از ظاهر به باطن کشیده می‌شوند و مردمی جاهل‌تر از سرزمین راوی را نشان می‌دهد.

و اما سفر چهارم و شاید عجیب‌ترین آن‌ها، ورود به سرزمینی‌ست که «بشر» در جای‌گاه «حیوان بی‌عقل» قرار دارد و «اسب» تنها موجود خردمند است. گالیور طی اقامت چند ساله‌اش در این سرزمین با تصویری دهشت‌ناک و عریان از ذات بشر روبه‌رو می‌شود و شرارت‌های باطنی این «حیوان» یا «یاهو» — نامی که هویهنم‌ها (اسب‌ها) روی آن‌ها گذاشته‌اند — انزجاری شدید در او ایجاد می‌کند. دیگر مطلقاً چیزی نیست که او را با بشر آشتی دهد. او خود و انسان‌های دیگر را به چشم خواری می‌نگرد و این تنها سرزمینی‌ست که راوی آن راضی به ترکش نبوده‌است. خواندنش تجربه‌ای متفاوت اما نزدیک به رابینسون کروزو بود؛ هرچند این یکی را بیشتر دوست داشتم.
        

18

Sahar پسندید.
          یادداشتی بر زندگی و عقاید تریسترام شندی، جنتلمن:

وقتی می‌نویسم یادداشتی بر زندگی و عقاید تریسترام شندی، نمی‌دانم تا چه اندازه این یادداشت درباره‌ی زندگی و عقاید تریسترام شندی‌ست. و نمی‌دانم تریسترام شندی جنتلمن بود یا نبود. اصلا تریسترام شندی که بود؟ آیا هیچ‌وقت افتخار آشنایی با این مردی که برای فرار از مرگ، درباره‌ی زندگی می‌نویسد، نصیب‌مان می‌شود؟
نمی‌دانم. دانسته‌هایم شاید کم‌تر از ندانسته‌هایم باشند! همان‌قدر که تریسترام می‌داند کتابش توسط شخصی به نام «خواننده» خوانده می‌شوند، من هم می‌دانم که شخصی به نام «تریسترام شندی» آن‌ها را نوشته است.

این که تریسترام شندی کیست، اولین پرسشی‌ست که با دیدن عنوان آن برای خواننده به وجود می‌آید. تریسترام کیست و اصلا دانستنِ زندگی و عقاید او، چه‌گونه می‌تواند برای ما جالب باشد؟ همین‌گونه که می‌نویسم، می‌دانم که پاسخ این سوالات را نمی‌دانم. و این‌که کتاب هیچ‌گاه پاسخی واضح به پرسش‌هایم نمی‌دهد، چه‌بسا به آن‌ها می‌افزاید، برایم جالب‌ترین ویژگی آن است. شاید بهتر باشد بگویم choicest morsel؟

این رمان شامل نه جلد کتاب است، که هر سال 2 جلد از آن منتشر می‌شد. قصد تریسترام این بود که با نوشتن این زندگی‌نامه، مرگ خود را به تعویق بیندازد. جالب این‌جاست که لارنس استرن، نه ماه پس از انتشار جلد نهم رمانش، دار فانی را وداع گفت.

«زمان» مسئله‌ایست که نویسنده – با نگاهی به فرضیات جان لاک – با آن بازی می‌کند. این‌که چگونه زمان را کش می‌دهد، و چگونه به آن سرعت می‌بخشد. ما مدام در این بازی زمانی، به سال‌های متفاوت کشانده می‌شویم. رمان را در لحظه‌ی شکل‌گیری نطفه‌ی تریسترام آغاز می‌کنیم، و پنج سال پیش از به‌دنیا آمدن‌اش تمام می‌کنیم.

تریسترام می‌خواهد داستان زندگی و عقایدش را شرح دهد، اما این زندگی و عقاید را باید با نگاه به زندگی و عقاید خانواده‌ی او یعنی پدرش، عمویش و مادرش بنگریم.
او مانند کارگردان یک تئاتر کاراکترهایش را فریز می‌کند، آن‌ها را جابه‌جا می‌کند، دست می‌اندازد، منتظرشان می‌گذارد و حتی فراموش‌‌شان می‌کند (که در اصل نمی‌کند). کاراکترها استقلالی ندارند و همگی از فیلتر نگاهِ –هرچند واقع‌گرایانه‌ی—تریسترام عبور می‌کنند. ما با کاراکترها آن‌طور که تریسترام می‌شناسد آشناییم. شیوه‌ی پردازش به کاراکترها، درخشان و حیرت‌انگیز است.
اما خود تریسترام؟ تبدیل می‌شود به مردی که به‌عنوان خواننده‌ی زن، برایم کاریزما داشت، چون خودش را مدام پنهان می‌کرد. او تنها زمانی روایتی از زندگی خودش ارائه می‌کند که برای فرار از دست مرگ، و برای کسب سلامتی، به سفر می‌رود. 
آمیختگی دو عنصر مرگ و زندگی موضوعی مهم در رمان است.

تریسترام تمایلی به روایت داستانش به‌شکل مرسوم – یعنی خطی صاف – ندارد. او پیش از شرح گفت‌وگوهایی که در شندی‌هال، در روز تولدش، شکل گرفتند، خواننده را با کاراکترهای اصلی کاملا آشنا می‌کند. هر کاراکتر دایره‌ی لغات خاص خودش را دارد و نویسنده برای آن‌که خواننده این را به‌وضوح درک کند، باید او را با جهان ذهنی کاراکترهایش آشنا کند.

اتفاقی که میفتد این است: خواننده گمان می‌کند در یک گرداب پیچ در پیچ گیر افتاده است و نویسنده نمی‌داند چه می‌خواهد بگوید. و واقعیت این است: تریسترام روی داستان و روایتش کنترل کامل دارد.
کمی زمان می‌برد تا این موضوع برای خواننده روشن شود، و همان لحظه است که با خیالی راحت‌تر به راوی اعتماد می‌کند و خود را به او می‌سپرد. 
اما نویسنده این را نمی‌خواهد. تریسترام نمی‌خواهد خواننده‌اش با خیال راحت تکیه دهد و داستانش را بخواند. او می‌خواهد خواننده کمکش کند. تا جایی که صفحه‌ای سفید مقابل خواننده‌اش می‌گذارد و می‌گوید: بِکِش. او می‌خواهد خواننده فعالانه تخیل کند و به راستی اگر خواننده این کار را نکند، لذتی که باید را از آن نمی‌برد.

بهتر است خواننده پیش از خواندن رمان، با سه اثر دیگر آشنایی داشته باشد: گارگانتوا و پانتاگروئل از رابله، دن‌کیشوت از سروانتس، و جستاری در خصوص فاهمه‌ی بشری از جان لاک. 
نقد نظریات لاک درباره‌ی خرد و تشخیص (wit and judgement) تقریبا ساختار فهم رمان را تشکیل می‌دهند. نویسنده با اظهار این امر که خرد و تشخیص هردو به یک اندازه ضروری‌اند، در عمل نیز رمانش را به شیوه‌ای نوشته است که خواننده تنها با به‌کار گرفتن هردو قوّه قادر به فهم کامل آن باشد. بازی با کلمات مبحث گسترده‌ی دیگری‌ست که نویسنده باز هم با نگاهی به نظریات لاک، در ساختار رمان از آن بهره می‌گیرد. 
در طول داستان (یا تکه‌تکه‌هایی از زندگی تریسترام) با ارجاعات متعددی به دو اثر بزرگ دن‌کیشوت و گارگانتوا و پانتاگروئل طرفیم. خوشا به حال آن‌که می‌تواند طنز نویسنده را در این ارجاعات دریافت کند!

بازی و شیطنت کاری‌ست که نویسنده‌ی کتاب یعنی تریسترام، به آن مشغول است. این‌که او خودش را در جایگاه یک دلقک می‌بیند (که به کاراکترهای یوریک هم‌زمان در هملت و در همین رمان بی‌ربط نیست) تنها بخشی از کاراکترش را آشکار می‌کند. استرن بارها خودش را از کاراکتر تریسترام شندی جدا می‌کند و از او فاصله می‌گیرد و خودش را در کاراکتر یوریک آشکار می‌کند. اما آیا یوریک و تریسترام هر دو آینه‌ای از هر دو بعد لارنس استرن نیستند؟ آیا یوریک، استرنِ کشیش و تریسترام، استرنِ نویسنده نیست؟

پایان‌‌بندی رمان، به شما می‌گوید که چرا این اثر شاهکار است. پایانِ آن، که حتی پیش از آغازِ آن است، و با جمله‌ای بسیار بامزه و عمیق از کشیش یوریک (خود استرن) تمام می‌شود، نه تنها یک پایان نیست، بلکه خواننده را در موقعیتی عالی برای شروع دوباره‌ی آن قرار می‌دهد!

کتاب تریسترام شندی را می‌توان از دیدگاه‌های متفاوت فلسفی، سیاسی، ادبی، جنسی، فمینیستی، تاریخی، و حتی سیاحتی بررسی کرد. 
اما به این راحتی‌ها نیست! همین‌طور که از نوشتن درباره‌ی آن عاجزم، در خواندن‌اش سخت تلاش ‌کردم.

نظرم، هم‌راستا با یوریک است: 
“A cock and a bull, ——And one of the best of its kind, I ever heard.”
        

25