فکر میکردم داستان قرار است یک چیز حوصلهسر بر و نسبتا کلیشهای باشد. کتابهایی که قبلا از ادبیات معاصر ایران خوانده بودم را با هوشمندی و حوصلهی کمتری انتخاب کرده و از این رو، ناخودآگاه به ادبیات معاصر ایران بدبین شده بودم. این کتاب را که خیلی اتفاقی از کسی قرض گرفته و شروع به خواندنش کردم، یک دفعهای انگار جادو شدم. و به خودم آمدم دیدم دارم صفحهی صد و بیستم را ورق میزنم.
این داستان با نثر روان و شخصیتپردازی بینظیرش، اصلا خستهکننده یا حوصله سر بر نشد.
هنوز دارم به خواندنش ادامه میدهم و مشتاقم ببینم چطور تمام میشود. اما تا همینجا هم خانم شیرمحمدی واقعا مرا درگیر داستان کرده.