Rasta

Rasta

@No_location

26 دنبال شده

13 دنبال کننده

یادداشت‌ها

باشگاه‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

فعالیت‌ها

Rasta پسندید.
بازگشت ریچل گرایس
🎬: شانزده سال پیش ریچل پرایس در حالی که دخترش، یعنی آنابل دو ساله را در ماشین رها کرده، ناپدید شده است. الان و در زمان حال یک مستندساز تصمیم می‌گیرد واقعیت‌های زندگی ریچل را جلوی دوربین بیاورد تا شاید به حل پرونده کمکی بشود. اما در میانه‌های ضبط برنامه، اتفاق غیرقابل‌باوری می‌افتد؛ ریچل پرایس صحیح و سالم به خانه بازمی‌گردد. ولی آنابل به او اعتماد ندارد و همه‌ این‌ها آغاز شک و تردیدهایی می‌شود که او نسبت به مادرش و تمام اتفاقات ۱۶سال پیش پیدا می‌کند.

🎬: بازگشت ریچل پرایس شروع خوبی داشت. انقدر که تا حدود صفحه ۱۰۰ بهش امیدوار بودم و با اینکه ریتم آرامی داشت ولی خسته کننده نبود. اما متاسفانه نتوانست این حالت رو حفظ کند و از یک جایی به بعد کند، بدون هیجان و قابل حدس شد. 
من از هالی جکسون سه گانه کشف قتل را قبلا خوانده بودم و در آن مجموعه، از دو جلد اول خیلی خوشم آمده بود. با تصور کتابی شبیه آن‌ها به سراغ ریچل پرایس آمدم ولی ناامیدم کرد و اصلا این کتاب در آن حد نبود. 
علاوه بر اینکه ریتم کتاب کند بود، زیاده گویی هم داشت و می‌شد داستان را در حجم خیلی کمتری جمع کرد. در نهایت هم چیزی که ضربه اصلی را به من زد، پایان بندی نه چندان راضی کننده آن بود. انگار همه چیز سرهم بندی شد تا داستان به راحتی و سادگی تمام شود.

خلاصه من این کتاب را پیشنهاد نمی‌کنم، به خصوص اگر دنبال داستانی با هیجان بالا می‌گردید، به نظرم می‌شود کتاب‌های بهتری جایگزین کرد.
          🎬: شانزده سال پیش ریچل پرایس در حالی که دخترش، یعنی آنابل دو ساله را در ماشین رها کرده، ناپدید شده است. الان و در زمان حال یک مستندساز تصمیم می‌گیرد واقعیت‌های زندگی ریچل را جلوی دوربین بیاورد تا شاید به حل پرونده کمکی بشود. اما در میانه‌های ضبط برنامه، اتفاق غیرقابل‌باوری می‌افتد؛ ریچل پرایس صحیح و سالم به خانه بازمی‌گردد. ولی آنابل به او اعتماد ندارد و همه‌ این‌ها آغاز شک و تردیدهایی می‌شود که او نسبت به مادرش و تمام اتفاقات ۱۶سال پیش پیدا می‌کند.

🎬: بازگشت ریچل پرایس شروع خوبی داشت. انقدر که تا حدود صفحه ۱۰۰ بهش امیدوار بودم و با اینکه ریتم آرامی داشت ولی خسته کننده نبود. اما متاسفانه نتوانست این حالت رو حفظ کند و از یک جایی به بعد کند، بدون هیجان و قابل حدس شد. 
من از هالی جکسون سه گانه کشف قتل را قبلا خوانده بودم و در آن مجموعه، از دو جلد اول خیلی خوشم آمده بود. با تصور کتابی شبیه آن‌ها به سراغ ریچل پرایس آمدم ولی ناامیدم کرد و اصلا این کتاب در آن حد نبود. 
علاوه بر اینکه ریتم کتاب کند بود، زیاده گویی هم داشت و می‌شد داستان را در حجم خیلی کمتری جمع کرد. در نهایت هم چیزی که ضربه اصلی را به من زد، پایان بندی نه چندان راضی کننده آن بود. انگار همه چیز سرهم بندی شد تا داستان به راحتی و سادگی تمام شود.

خلاصه من این کتاب را پیشنهاد نمی‌کنم، به خصوص اگر دنبال داستانی با هیجان بالا می‌گردید، به نظرم می‌شود کتاب‌های بهتری جایگزین کرد.
        

14

Rasta پسندید.
ارباب حلقه‌ها؛ دو برج

5

Rasta پسندید.
گذرگاه

9

Rasta پسندید.
لیلی و مجنون

18

Rasta پسندید.
قتلهای الفبایی
در همین حین که بین تغییر آب و هوا، روند تکراری که طی می‌کنم و... دنبال منشا خستگی‌هام می‌گردم، به خوندن کتاب‌های کریستی ادامه می‌دم...👀🌱
.
این کتاب داستانش با بقیه کتاب‌های آگاتا کریستی که من خوندم متفاوت بود.
قتل‌های زنجیره‌ای براساس حروف الفبا اتفاق می‌افته و قبل از هر قتل نامه‌ای به دست پوآرو می‌رسه و اون رو به چالش می‌کشه. پوآرو نمی‌تونه به سادگی انگیزه قتل رو حدس بزنه و پلیس باید تا قبل اینکه قتل‌ها به حرف z برسه، قاتل‌رو دستگیر کنه ...!
.
⛔اسپویل نداره
شیوه پیدا کردن قاتل مثل باقی کتاب‌های کریستیه.
مثل همیشه باید اطراف پوآرو دنبال قاتل بگردید و انگیزه‌ش رو حدس بزنید.!
.
🎥 از این کتاب هم مثل کتاب قبلی که یادداشت نوشتم، یه مینی سریال سه قسمتی اقتباس شده.
ولی فضای فیلم کاملا متفاوته. یه مقداری دارکه و پوآرو فیلم و کتاب متفاوتن. یه سری حقایق درمورد گذشته پوآرو هم در فیلم آورده شده که جالبه ولی اطلاعی ندارم که آگاتا کریستی در کتاب‌های دیگه‌ش این موارد رو مطرح کرده یا کلا تغییرات فیلم‌نامه‌ست.
پوآرو این مینی سریال انسانی‌تر بود، انگار باقی فیلم‌ها یه تصور عروسکی از پوآرو ارائه میدن.

یکی از چالش‌هایی که درمورد معرفی فیلم دارم اینه که، فیلمی که معرفی می‌کنم تاثیر سوء روی دیگران نداشته باشه و توی مجازی این خیلی سخت‌تر می‌شه چون اطلاعی درمورد کسی که یادداشت من رو میخونه ندارم.
شاید دیدن این فیلم برای +۱۷ یا ۱۸ سال بهتر باشه.
 The ABC MURDERS ۲۰۱۸
.
📸 عکسی که گذاشتم شخصیت‌های کتاب در مینی سریال اقتباسی هستن. از سمت راست:
هرکول پوآرو، بتی بارنارد،  بازرس کروم، تورا گری، فرانکلین کلارک، مگان بارنارد
همونطور که مشاهده می‌کنید بازرس کروم، رون ویزلی خودمونه😁...
.
۲۳ مهر ۱۴۰۲
          در همین حین که بین تغییر آب و هوا، روند تکراری که طی می‌کنم و... دنبال منشا خستگی‌هام می‌گردم، به خوندن کتاب‌های کریستی ادامه می‌دم...👀🌱
.
این کتاب داستانش با بقیه کتاب‌های آگاتا کریستی که من خوندم متفاوت بود.
قتل‌های زنجیره‌ای براساس حروف الفبا اتفاق می‌افته و قبل از هر قتل نامه‌ای به دست پوآرو می‌رسه و اون رو به چالش می‌کشه. پوآرو نمی‌تونه به سادگی انگیزه قتل رو حدس بزنه و پلیس باید تا قبل اینکه قتل‌ها به حرف z برسه، قاتل‌رو دستگیر کنه ...!
.
⛔اسپویل نداره
شیوه پیدا کردن قاتل مثل باقی کتاب‌های کریستیه.
مثل همیشه باید اطراف پوآرو دنبال قاتل بگردید و انگیزه‌ش رو حدس بزنید.!
.
🎥 از این کتاب هم مثل کتاب قبلی که یادداشت نوشتم، یه مینی سریال سه قسمتی اقتباس شده.
ولی فضای فیلم کاملا متفاوته. یه مقداری دارکه و پوآرو فیلم و کتاب متفاوتن. یه سری حقایق درمورد گذشته پوآرو هم در فیلم آورده شده که جالبه ولی اطلاعی ندارم که آگاتا کریستی در کتاب‌های دیگه‌ش این موارد رو مطرح کرده یا کلا تغییرات فیلم‌نامه‌ست.
پوآرو این مینی سریال انسانی‌تر بود، انگار باقی فیلم‌ها یه تصور عروسکی از پوآرو ارائه میدن.

یکی از چالش‌هایی که درمورد معرفی فیلم دارم اینه که، فیلمی که معرفی می‌کنم تاثیر سوء روی دیگران نداشته باشه و توی مجازی این خیلی سخت‌تر می‌شه چون اطلاعی درمورد کسی که یادداشت من رو میخونه ندارم.
شاید دیدن این فیلم برای +۱۷ یا ۱۸ سال بهتر باشه.
 The ABC MURDERS ۲۰۱۸
.
📸 عکسی که گذاشتم شخصیت‌های کتاب در مینی سریال اقتباسی هستن. از سمت راست:
هرکول پوآرو، بتی بارنارد،  بازرس کروم، تورا گری، فرانکلین کلارک، مگان بارنارد
همونطور که مشاهده می‌کنید بازرس کروم، رون ویزلی خودمونه😁...
.
۲۳ مهر ۱۴۰۲
        

45

Rasta پسندید.
مرگ به وقت بهار
بنظر به این کتاب اونقدر پرداخته شده که لازم به توضیح بیشتر داستان نباشه.
یک اثر دیستوپیایی اما نه چندان قوی ( از لحاظ نتیجه)
کتاب دو بعد داره :
بعد اول یک روستایی که روی یک رودخانه بنا شده و رسم و رسومات و آدم‌های عجیب و غریبش!
و بعد دوم جنبه‌های روانشناختی و  هدف نویسنده که محکومیت حکومت‌های توتالیتر بوده!
.
کسانی که این کتاب رو خوندن دو دسته میشن!
یا عاشقش هستن و شاهکار میخونن، با بی معنی و مفهوم و گنگ!
باید گفت این کتاب چیزی میان این‌هاست.
- مخاطبش عام نیست و کسی که مطالعه توی زمینه‌های مربوط بهش - یا کتابهای دیستوپیایی دیگرـ نداشته ممکنه درک درستی از چیزی که نویسنده میخواد بگه نداشته باشه.
- بعد از اون جنبه تبلیغاتی کتاب بود که کتاب رو بالا آورد و اونقدر پرداخت تا در ذهن همه یک اثر شاهکار و رده بالا حساب بشه.
قطعا کسی که به این موضوعات علاقه‌مند هست سراغ این کتاب و امثالش میره اما  کتاب سطح پایین تری نسبت به کتابهای مشهورتر داره.
          بنظر به این کتاب اونقدر پرداخته شده که لازم به توضیح بیشتر داستان نباشه.
یک اثر دیستوپیایی اما نه چندان قوی ( از لحاظ نتیجه)
کتاب دو بعد داره :
بعد اول یک روستایی که روی یک رودخانه بنا شده و رسم و رسومات و آدم‌های عجیب و غریبش!
و بعد دوم جنبه‌های روانشناختی و  هدف نویسنده که محکومیت حکومت‌های توتالیتر بوده!
.
کسانی که این کتاب رو خوندن دو دسته میشن!
یا عاشقش هستن و شاهکار میخونن، با بی معنی و مفهوم و گنگ!
باید گفت این کتاب چیزی میان این‌هاست.
- مخاطبش عام نیست و کسی که مطالعه توی زمینه‌های مربوط بهش - یا کتابهای دیستوپیایی دیگرـ نداشته ممکنه درک درستی از چیزی که نویسنده میخواد بگه نداشته باشه.
- بعد از اون جنبه تبلیغاتی کتاب بود که کتاب رو بالا آورد و اونقدر پرداخت تا در ذهن همه یک اثر شاهکار و رده بالا حساب بشه.
قطعا کسی که به این موضوعات علاقه‌مند هست سراغ این کتاب و امثالش میره اما  کتاب سطح پایین تری نسبت به کتابهای مشهورتر داره.
        

31

Rasta پسندید.
غبرستان حیوانات خانگی
          برای لمونی اسنیکت عزیزم که در پایان آبشار یخ زده، دهمین کتاب از مجموعه ی بچه های بدشانس نوشت:« هیچ کس در این دنیا جاودان نخواهد زیست ، مردگان را بازگشتی نیست و برای رود خسته نیز فرجامی جز آغوش گرم دریا نیست.»
کتاب غبرستان حیوانات خانگی اولین کتابی از استیون کینگه که خوندم. خب قطعا نثر و داستان کتاب چون نآشنا و جدیده واسم، اونقدر که باید ازش لذت نبردم.
مثل اولین باری که تو رستوران خواهرم بیف استرانگانف سفارش داد و من بعد از اینکه فهمیدم یکی از مواد تشکیل دهنده ش خامه س گفتم:« عیییی ، چجوری میخوای غذایی رو بخوری که تو خامه داغ یه دور تاب خورده؟» اما بعد از سر کنجکاوی یه قاشق ازش خوردم و در حالی که قیافه م از نفرت پیچ و تاب می خورد و به زور قورتش می دادم ، نرسیده به انتهای مری به این نتیجه رسیدم که خب حالا همچین بدم نبود.( شاید مثال خوبی نباشه اما دقیقاااا حس من نسبت به استیون کینگِ لعنتی موقع خوندن غبرستونِ لعنتی بود.)
اما، اماااااااا من واقعا نمیتونم منکر قلم و توصیفات فوق العاده استیون کینگ بشم! جوری من و تو روزمرگی های زندگی لوئیس و ریچل فرو برد که گاهی حس می کردم لوئیس وقتی برای آخرین بار به غبرستان حیوانات خانگی رفت یا ریچل وقتی ناامیدانه دنبال لوئیس می گشت بهم خیره شده بودن.(دقیقا مثل همون وقتی که پرده ی سینما کنار می‌ره و اون کاراکترهای نسبتاً روانی بهت خیره میشن و تو فکر می کنی که واقعاً دارن نگاهت میکنن.)
مرگ مثل یه جریان آرام و سیال در طول این کتاب جریان داشت، اما گاهی اوقات تو مراسمات خاک سپاری یا درون مرداب کوچک خدا عجیب خودش رو نشون می داد جوری که سنگینی حضورش رو من مخاطب روی شونه هام احساس می کردم. الان که دارم راجب این کتاب یادداشت می نویسم می فهمم وقتایی که از روند کند کتاب غر میزدم(به نظرم روند کتاب بسیار کنده حقیقتا😐) و می بستمش در حقیقت ترسیده بودم. بله. ترسیده بودم. اما این ترس با همه ی ترس هایی که در کتاب یا فیلم های معمول ژانر وحشت هست، فرق داشت. عجیب، زیرپوستی و مرموز بود.
کینگ بهم نشون داد که ممکنه هیولای زندگیت خودت باشی، اونم وقتی که در نرمال ترین حالت ممکنی. یه اتفاق میفته و تو بووووم. خودت میزنی و باقی مونده ی اون چیزهایی که واست مونده رو نابود می کنی. پس چیزی که باید ازش بترسی غبرستان حیوانات خانگی نیس، خودتی!!!
پایان کتاب هم نمی گم تکان دهنده ولی مناسب ترین پایان ممکن بود.
به نظرتون خیلی عجیبه که اول میخواستم به این کتاب دو نیم یا در بهترین حالت سه بدم ولی الان نمره م بهش چهاره؟
پس بذارید از فلاسک ، چاییم رو داخل لیوان بریزم و بگم به سلامتی استیون کینگ لعنتی بابت این حس جدید و مزخرفِ خوبی که بعد از خوندن کتابش بهم دست داد:)
        

49

Rasta پسندید.
مادام بواری
          چند روزی که این رمان را مطالعه میکردم، کاملا با این رمان زندگی کردم. 
اثری ارزشمند بود و از خواندن این رمان احساس رضایت دارم.
در این یادداشت نیازی نیست که خلاصه این کتاب را بنویسم، و اگر کسی هم بخواهد این کتاب را بخواند نیازی هم به خلاصه آن ندارد، چونکه خودش آن را مطالعه می‌کند. 
به نظر بنده هر وقت بخواهیم کتابی را شروع کنیم، خلاصه‌ای از آن خواندن اشتباه است، چونکه می‌فهمیم داستان به کجا ختم می‌شود.
وقتی خودت شروع کنی به خواندن یک رمان، وقتی هر صفحه از آن را مطالعه میکنی، با کنجکاوی و علاقه آن را ورق میزنی و می‌خوانی.
اگر کتاب را مطالعه کردی جملات بعدی هم نیز بخوان، در غیراینصورت ادامه نده!

اما اِما، شخص اول کتاب، زنی آرمان‌گرا و ناراضی از حال، زنی که نمی‌داند خوشبختی کجاست! فقط می‌خواهد آن را بدست بیاورد، شاید خوشبختی پشت آن کوه است، پس باید فرار کرد. ما باید برویم توی فکر اِما. چونکه تن به رابطه‌ای می‌داده است و همچنین آخرش هم خودکشی کرده است، نباید آن را انسان بدی بشماریم! هر کدام از ما می‌تواند اِما باشد، منظورم این نیست که ماها خیانت‌کار هستیم، نه. منظور من این است که هرکدام از ماها از زندگی رضایت نداریم، آرزوهایی داریم که خیلی آرمانی‌اند، از حالمان و از شرایطی که داریم لذت نمیبریم، برای جبران آن شاید دست به خطاهایی بزنیم، ناامید میشویم، از زندگی سیر میشویم، مانند اِما دست به‌هر کاری میزنیم تا حال خودمان را خوب کنیم، اما بدتر میکنیم. 
نمی‌خواهم بگویم فلوبر می‌توانست اِما را در آخر داستان به‌جای اینکه دست به خودکشی بزند، به شیوه‌ای آن را نجات بدهد، نه.‌شایداصلا فلوبر میخواست این رمان را بنویسد تا به ما تذکری بدهد.
نمیدانم شما دوستان چی از این کتاب برداشت کرده‌اید. اما اِما را در این کتاب دربیابید، آن را خیلی مطالعه کنید.

        

17