من هیچوقت آدمی نبودم که نطق روان، ادبی و دلچسبی داشته باشم؛ولی میخوام بعد تموم کردن این کتاب بنویسم....
این کتاب، با تمام فراز و فرودهایش، مرا همراه خود کرد. دردها و شادیهایش را با من تقسیم میکرد، به ادامهدادن تشویقم میکرد، از فریبها آگاه میساخت و ذهنم را به چالش میکشید.
زدهکننده؟ خستهکننده؟! نه… اصلاً! این کتاب حتی معنای این کلمات را هم نمیداند.
اما نکته جالب و منحصربهفردی که میتوانم دربارهاش بگویم، فصل پایانیاش است؛ فصلی که با وجود محدودیت صفحات، بهاندازه یک کتاب ۲۰۰ صفحهای ظرفیت داشت. و چه پایانی! جزو بهترین پایانهایی بود که تا بهحال خواندهام.
هیچ نقدی به پایانش ندارم؛ فقط میتوانم سکوت کنم… و اشک بریزم.