کتاب آخرین کوچ یه هدیه بود از طرف یه دوست و من هیچ ذهنیتی از داستان و محتوای کتاب نداشتم و نمیدونستم درمورد چیه. بعد از چندتا کتاب با متن نسبتا سنگین صرفا دنبال یه کتاب رمان روان میگشتم که این کتاب رو شروع کردم. اوایل کتاب هرچقدر جلوتر میرفتم نمیدونستم هدف کتاب چیه و میخواد به کجا برسه و هیچ درکی از شخصیت اصلی کتاب 'فرانی' و کارهایی که انجام میداد نداشتم از طرفی پرش های زمانی کتاب که گاهی درمورد ۱۲ سال پیش و گاهی درمورد ۴ سال پیش روایت میشد و نمیشد ارتباط این اتفاقات رو بهم فهمید داستان رو پیچیده تر میکرد و تا اواسط کتاب همینجوری گنگ و مبهم داشت پیش میرفت شاید اگه صبور نبودم همون اوایل بیخیال کتاب میشدم ولی از یه جایی به بعد دلیل همه کارهای فرانی و اتفاقاتی که بهشون اشاره شده بود یکی یکی معلوم شد و دقیقا از همون جا داستان کتاب جذاب تر شد.
به نظرم کتاب ترجمه روان و خیلی خوبی داشت و اگه یکم عجول نباشیم از پایان بندی کتاب خیلی خوشمون خواهد اومد اینکه یه نفر چقدر میتونه عاشق باشه و همین عشق باعث بشه که برای ادامه دادن زندگی، معنایی پیدا کنه...