قسمتی از سخن نویسنده:
خود من اوایل به بی گناهی اش اطمینان داشتم، اما از مقطعی انگار به او مشکوک شدم. بله، من واقعاً به این پیرمرد قصه مان که تقریباً در هر صفحه با اطمینان عجیبی از بی گناهی خود دم می زند، قدری مشکوکم و تعجب هم نکنید که خودم چندان مطمئن نیستم ... چون واقعاً خود را در پاسخ به پرسش شما صاحب نفوذی بیش از هر آدم عادی دیگری نمیدانم ما نویسنده ها، چنان قدرتی نداریم که قهرمان خود را به انجام هر چه به ذهنمان رسید وادار کنیم یا کاری را به او نسبت دهیم که با روحیه و شخصیتش مطابقتی نداشته باشد ... اگر جز این باشد، جعل است و نه یک اثر هنری پرسوناژی که می سازم از مقطعی به بعد جان می گیرد و خارج از اراده من زندگی مستقل خود را خواهد داشت پس دیگر چه مسؤولیتی میتوانم در قبال اعمال او داشته باشم و چرا بهتر از هر کس دیگری باید از حقیقتش باخبر باشم؟ بنابراین، چنان که گفتم من صرفاً به قهرمان یادداشتهای اینجانب مشکوکم .....